Monday, August 28, 2006

No bravory*

دستهام نوچن...زورم میاد برم بشورمشون
هووورا......مسیح رو کشیدم...اما خواب ابراهیم رو میبینم هر شب...و اون روز دستهام نوچ بود انگار..شایدم نه....
نه.....نمیشه جای( دوست دارم) یه مزخرف دیگه گفت؟.....چقدر همه چیز مضحک وتکراری شده...همه چیز
دلاکروآ - نقاشیهاش - انگار دوسش داشتم..اونی که بدم میامد ازش...هاه..کاندینسکی بود...یا نه
........کو.... کجاست.... رعد و برق........................ ...به هم پیچیده همه چیز ..همه چیز..مثل ماده لزج تار عنکبوت
اما سالها پیش دخترک کوچکی بود که همیشه به ماه خیره میشد و...و...و...وقت تب..دستهاش......میرسید....
مهلک بود...ژولیت بینوش...جرمی ایرنز...*
اهووم.....زن باید مثل یه جریان ناشناخته بعید باشه..-تو...تو!....به من می گی زن باید چطور باشه؟!!....تو کی هستی...زن باید....
من......
همه چیز عالیه...در نهایت کمال!!..م ..م ..بذار آخرین نگاه رو به اطراف بندازم...آره
آخ ...چرت و پرت..:
juliette binoche-Delakoroa-jeremy irons
...برادر کشی ...لعنتی باید تمامش کنم..به یه دوست قول دادم راجع بهش حرف بزنیم..
و تمامی معشوقکان بینوای من.........همگیتون بیاید......ژولیت عزیز....ال پاچینو...گری اولدمن....کجاست پس..اون معرکه بارانداز
....کجاست مارلون؟..همه مردان پدر خوانده.؟..آخ...مزخرف......دستهام نوچن.....از مسیح تا الان
Jimy blunt-.song *
Damag*


Ss