Saturday, February 20, 2010

jet lag




خنده دار شده .. باز


... از همون ها که تهش


می خوای یکی رو بخونی صفحش رو نابود می کنه

می خوای یکی که خوب می نویسه - بنویسه - لعنتی خسیسی می کنه

می خوای حرف بزنی خفه خون می گیری

. می خوای خفه شی .... می افتی به وراجی
.
.

رو می خواد - ای نه - اون سکانس Eyes Wide Shut دلم اون سکانس دونفره

دونفره نبود

- سه نفره بود

کوبریک هم بود
.

اونقدر اعتراف دارم که گوش هیچ کشیشی تاب ِ شنیدنش رو نداره




.

Ss

Friday, February 05, 2010

raped drop of snow





آسمان خل شده . پاک زده به سرش

باد می آید , ابر ها را می آورد

باد می آید همان ابر ها را با خود می برد

بلاتکلیفی بین باران و برف

یا خورشید و ماه

.
.

همه خل شده اند

مثل آسمان

می آیند و تو را با خود می آورند

می روند و تو را با خود می برند

.
.

چراغ های شهر از این بالا می درخشند

انگار یه کسی با دستمال آغشته به الکل ( که پرز ندهد - حتما باید پرز ندهد ! ) که من

. با آن کریستال های لوستر را برق می اندازم , تک تک ِ چراغ های شهر را برق انداخته

.
.

آرزو به دلم ماند , یکی که می آید

تو را که با خود می آورد

وقت ِ رفتن که تو را با خود می برد - یکهو وسط یک بیابان یا اقیانوس یا

آسمان یا هر کوفت نازنین ِ دیگری - تو را رها نکند که بعد , ندانی و نتوانی

.
.

: آن روز که به یکی از اینها که می آیند و می روند گفتم


من عجب آدم " نا شدنی " هستم , کلی خوشش آمد که - هی عجب

این " نا شدنی " عجیب و دوست داشتنی , یا چه می دانم چیزی در این مایه هاست .

اما یادش نبود که " ناشدنی ها " را میان همان کوفت های نازنین رها می کنند

و او هم درست همین کار را کرده و می کند

.
.

می دانی - " ناشدنی " که باشی , هیچ جور ِ هیچ جور , کنار نمی آیی - و

و این تو را می ساید

و سایش درد دارد

. خیلی



Ss