Monday, February 25, 2013

pain latency




سالي" نيست مهم نيست چرا نيست و چند روزي كجا رفته مهم اينه كه خونه نيست"



خونه يعني خونه پدريم

جايي كه بابا و اون با هم زندگي مي كردن

نميدونم چه مرگم شده بود كه ديدم " سالي " نيست خواستم برم اونجا

تو خونه اي كه تمام بچگي و نوجوووني و جوونيم توش گذشت

خونه اي كه مادرم تركمون كرده بود

خونه اي كه بابا آخرين نگاهش رو به صورتم دوخته بود

در اينكه من رواني و خود آزارم شكي نيست

اما اينكه از نبود" سالي " استفاده كنم و به جايي برم كه سانت به سانتش تصويري از همه آدم هامه خود جنونه

دو روزِ كه ميرم سراغش

كليد رو كه ميندازم تو قفل در قديمي حياط هنوز باز نشده

درختهاي لخت و استخر بدون آب رو كه هنوز نديدم

حس مي كنم تمام محتويات معدم توي دهنمه

حسي از تهوع

تنهايي و و ترس مثل يه جريان قوي برق توي تمام بدنم پخش ميشه

حسش درست مثل وقتيه كه توي عميق ترين و بي رويا ترين خوابتون ... نيمه شب صداي زنگ تلفتن بيدارتون كنه و شما تا روحتون به جسمتون برگرده و تا دستهاتون گوشي تلفن رو به گوشتون برسونه پر تشويش ترين لحظه هاي ممكن براي يك انسان روحس ميكنيد



وقتي از بي برگي درخت ها و خالي استخر رد شدم

وقتي در ورودي ساختمون رو باز كردم

يه بوي قديمي انگار از نمي دونم كدوم جهنمي..... پرتم كرد به بچگيم



به وقتي كه دستم از آرنج در ميرفت و بابا تند بغلم مي كرد و مياود به خونه با آب ولرم و نمك دستم رو ماساژ مي داد تا آرنجم جا بيافته



به زخم گوشه چشمم كه هنوز رد كم رنگي ازش باقي مونده و خانم ( راشل دكترِ ارمني ِ دوست بابا ) با اسپري بي حسي كه زمان جنگ كيميا بود بي حسش كرد و بخيه زد چون با زاري از بابا خواسته بودم كه به كنار چشمم امپول نزنه



به وقتي دوازده سالم بودو بابك اولين روز مدرسه ش بود و اسمش روي يونيفرم سرمه ايش دوخته شده بود و من براي زنگ تفريحش سيب و ساندويچ كتلت گذاشته بودم وبابا رفته بود سفر براي كار و من همه ي همه ي هفت صبح تا يازده رو جلوي مدرسه ش پا به پا شدم تا بياد دستاي كوچيكش رو تو دستهام بگذاره و با هم بريم خونه تا من زود مانتو بپوشم و به مدرسه خودم كه يه هفته صبحي بود و يك هفته بعد از ظهري بود برسم



به .. اولين بار كه ..... كه خون ديدم و از ترس قالب تهي كرم و با رنگ پريده فكر مي كردم ميميرم و هيچ زن هيچ مادري نبود كه برام توضيح بده كه اين طبيعت بدن يك زنه و نبايد بترسيو بابا از رنگ پريدم ترسيد و من طاقت نياوردم و تو بغلش گريه كردم و گفتم مريض شدم و اون برام توضيح داد كه ...... پوه ه ه





آره اين روز ها هيچكي از من خبر نداره

هيچكي از هيچكي خبر نداره

مي گن بي خبري ، خوش خبريه

no news , good news



بگذريم



P.S:

.... jango

رو حتما ببينيد

يه شاهكار از بازي و لحجه هاي جنوبي محشر و يه سليقه جهنمي شاهكار تو انتخاب

sound track

هاي بي همتا

و شما آقاي تارانتينو باز وادارم كرديد و مي كنيد كه ببينم همه سينماي

pure

تون رو



Ss



Music : " the assassination of jesse james "sount track By Nick Cave &Warren Ellis