Wednesday, December 26, 2012

borned in winter




درسته برف هاش آبدار و سنگينه

پوك و تند و ساكت نيست

اما داره برف ميباره



سي و چهار سالگي هم تموم شد

با ، يا ، بدون بوي نفت



بابا ديروز مهندس زرنيان رو ديدم، بهم گفت : براي خودت دختر بزرگي شدي )

دلم برات تنگ شده بابا .. نميدوني چقدر

آره براي خودم دختر بزرگي شدم

( خوب ، اما معيوب ... بدون تو





Photo From wthr Doodle By Ss

Music : The Rains Of Castamere By The National



listen to the man with great voice





Ss

Sunday, December 23, 2012

days of indolence




                                                                           "Cafe De Flore "

 By Jean -Marc-Vallee          

زياد دوسش داشتم

ونسا پارادي

اين جاني دپ هم خوب زني رو براي خودش برداشته

اسم فاميل دخترك رسما خود بهشته
سالها نسبت بهش obsession داشتم 
حواسم نبود 
با فاصله دندون هاي جلوش 
  

                                                                                                        " Cafe De  Flore "

 the nice job           

                                                                               and vanessa paradis

 good job aussi mon dieu          
          
                                                                                                                                                            Ss

Monday, December 17, 2012

hell beau





حتما شنيديد اينكه مرد ها از چشم عاشق ميشن، زن ها از گوش

خب گمانم در مورد من اين مورد اصلا شامل استثنا نميشه

كه هيچ ، تازه من از بيني هم عاشق ميشم

بوها مثل جادو مي مونن

از پس يقه ت مي گيرنت ، پرتت ميكنن به يه هفته قبل ، يك سال قبل ،يا يك هزار سال نوري قبل

.

و اما شنيدن

اهوم ... من هزار بار بيشتر ، از شنيدن عاشق ميشم

كلمات طرز ادا كردنشون

آوا و تن صدا

اينكه بي هوا و به موقع يه جمله ساخته بشه ،خود بهشته

خدا ميدونه كه يه سري كلمه بي آزار چطور وقتي با هوشمندي و موقع شناسي و آوا و جاي مناسب ، ادا مي شن، ميتونن به راحتيه

 يك ليوان آب خوردن ، من رو به خاك سياه بنشونن

مي تونن با خودشون وزن هاي سنگيني از فانتزي ، شوخ طبعي ، عشق ، هوس ، و يه عالمه (آلمه) ديوانگي رو روي شونه هاي

 نه چندان قوي من بگذارن

كه شكايتي هم ندارم

معلومه كه ندارم


.

چقدر گفتم من ... اين از خودشيفته گي نمياد ، از ناتواني مياد

اين همه من



P.S:


(و صداي شنيدن ( برفيه برفي

از كوچه هاي برفالود براق زير نور آفتاب

   ا مروز, خونه موندگار شدم
ماشين از در پاركينگ بيرون نمي آمد

و ديشب دردناك بودم

i was in pain , i mean it

اما الان خوبم

و اينكه اگر موزيك نمي گذارم دليلش اين نيست كه موزيك محشر ندارم ، مطلقا

شما رو به يه برزخي اغواگرش ، دعوت مي كنم

P.S چه

طولاني اي شد

گاهي بد نيست

كي مي دونه چه چيز هايي داره ميگذره

عكس مال امروز صبح ِ زودِ

كه امروزم نميدونم ،دوشنبه ست لابد





Music: Freak Show By Antimatter



It is " beau … tiful "  as a HELL



Enjoy





Ss

Monday, December 10, 2012

absession of lady binoche




امروز صبح رفتم به همون ساختمون لعنتي
همون كه دارم دكورش مي كنم
همون كه هر روز سر رنگ سنگهاي شومينه و مدل كاغذ ديواري و هزار تا كوفت و زهر مارش با نصاب ها و اون هومان بي همه چيز ور مي زنم

آمد و شروع كرد به حرف مفت زدن كه تو تو گلوي من گير كردي از همون زمان دانشكده كه ياغي بودي و مثل بقيه شاگرد هام مجيزم رو نمي گفتي

هيچ وقت نتونستم قورتت بدم يا بالا بيارمت
همونطور مثل تيغ ماهي تو گلوم موندي

گفتم هومان بهت اخطار دادم مزخرف نگي 
اينجام چون به اين كار احتياج دارم 
نه به پولش كه مي دوني احتياجي نيست
به اينكه حواسم رو پرت كنه احتياج دارم
پس خفه شو و سودت رو ببر
منم خفه مي شم و نمي گم چقدر  روي همچين كاري مي خوري
اگر هم تو گلوتم تقصير خودت ، لابد لقمه بزرگ تر از دهنت برداشتي

باز گفت نه سونيا نميشه من تا از پس تو بر نيام كوتاه  ( باهات نخوابم ! ) نميام 

طبقه شيشم بوديم

ديدم تاب صداي نحسش رو ندارم
چنان در رو به هم كوبيدم كه ساختمون لرزيد
بعد هم از پله ها دويدم سمت پايين 
به ماشين كه رسيدم ضربان قلب مريضم رو هزار بود انگار
استارت  زدم گاز دادم تا خونه

خونه عزيز

اولش پنيك بودم
يه پيرهن خواب بي آستين  پوشيدم بافتنيم رو برداشتم به بافتن
سه رج مونده بود كه پتوي بافتني تمام بشه ، تمامش كردم
رفتم سراغ قفسه فيلم هام

 "La vie d'une Autre " رو بر داشتم. گذاشتم تو گلوي آلفردو و نشستم به ديدن
آخ ژوليت اين زن ترين زن دنيا 
 وقت ديدنش  ماكاراني كه از ديشب مونده بود رو سرد خوردم 
بعد اسنك بيوگلز با پنيرهكلند
بعد چاي با شير و عسل
و بعد تصميم گرفتم سالاد بخورم 
كاهو با گوجه فرنگي نمك . پنير پارمژان و روغن زيتون و كرمي سس ايتاليايي
خدايا سالاد خود بهشت بود 
با بينوش  

حالا فيلم تمام شده 
دورو برم پر از ظرف و بقاياي تفريحات دو ساعت گذشتمه
خيال ندارم برشون دارم
امروز نظم و ترتيب و تميزي و خانم شيك  تعطيل
مي خوام برم تو تخت خود ارضائي كنم. بعد يه موزيك محشر  گوش بدم تا خوابم ببره
امروز گور باباي همه چيز سونيا

موزيك هم بعد از پست كردن  اين مزخرفات يه وقتي تو شب مي گذارم
الان حوصله ندارم


٢:٤٣ بعد از ظهر دوشنبه نميدونم چندم آذر 

Thursday, December 06, 2012

disgrance insistence



شب مريضيه

بيش از حد تصور

كارم تمومه

هيچ وقت نمي دوني

هيچ وقت نمي دوني كه يه آدم وقت به ته رسيدنش چه طعم گندي رو تو دهنش حس مي كنه

 
نميدوني به ته رسيدن آدم ها چيز با مزه اي نيست

دريده شدنشون

ته

آخر

اينكه دستهاشون نمي لرزه

خراش هاي كوچولو روي يه پوست سي و چند ساله

و هوسي كه با اين به ته رسيدن روي بدن ميلغزه.... وصف ناشدنيه



فشرده شدن .....

التهاب

و دستهات نميلرزه

وقتي مفهومي به كمكت نمياد

هيچ حتي خود عشق



موهاي مشكي بلند. .... پوست روشن ..... لب هايي كه چندلحظه پيش مرطوبشون كردي

و خراش هاي كم رنگ كه بي هدف روي بدنت ... بي ترتيب...... دردناكت ميكنن

كارت تمومه دختر


and  the music


Ss

Friday, November 02, 2012

* سلاخی می گریست ... به قناری کوچک دل باخته بود



WARNING : THIS POST MAY MAKE YOU  AFFLICTED 



انگار يه بوي قديمي به مشام  ميرسه

بوي پوست پرتقال رو بخاري هاي مدرسه ، وقتي صبح زودتر از بقيه همكلاسي هات رسيدي

و به خاطر سرماي هوا فراش مدرسه بهت ميگه : برو تو كلاست ، تازه بخاري ها رو روشن كردم

و تو مي ري سمت كلاست ،نمي دوي ، كرخ و سرمازده راه مي ري

وقتي در كلاس چهل نفريت رو باز مي كني و  كلاس خاليه خالي

بوي نفت بخاري تازه روشن شده رو  تو كلاسي كه هنوز گرم نشده و سرما توشه حس مي كني

كيفت رو ميگذاري  روي نيمكت خودت

با فاصله از جايي كه مي شيني


ميگذاريش جاي بغل دستيت اصلا

با خودت مي گي

هنوز كه نيومدن
من كه آخرش اين نيمكت رو بايد با دو نفر ديگه شريك بشم

بذار الان  كيفم راحت باشه رو نيمكت

 نه اينكه مجبور بشم بگذارمش روي زمين كنار پاهام

گاهي وقتي  يكي از دو نفر كنار دستيت غايبن

 اون روز هاي  خاكستري زمستون كه هنوز تهران برف زياد ميباريد

تو و نفر باقي مونده  ميتونيد بدون  اينكه ارنج و پهلو هاتون همديگرو لمس كنه

ديكته بنويسين

 يا رياضي حل كنيد

اما باز انگار روح نفر سوم كه غايبِ ، هنوز هست

چند وقت يكبار از روي عادت ارنجتون رو جمع مي كنید

"
وقتي كيف رو همون جا رو نيمكت راحت رها كرديد مي ريد سمت بخاری

دستكش هاي كاموايي كه وقت اومدن به مدرسه به خاطر ور رفتن با برف ها خيس شدن رو آروم از دست هاتون در مياريد

انگشت هاتون يخ زده و قرمزن

مي گيريدشون روي بخاري

گرما  گرما

اگر قرار بود الان چيزي بنويسيد هرگز نمي تونستيد

نمي شد مداد رو تو انگشتهاي يخ زده سردتون بگيريد

سرك مي كشيد پشت بخاري

يه تيكه پوست پرتقال از زنگ تفريح ديروز بچه ها مونده اون پشته

 به زحمت با نوك انگشتهاي تازه گرم و كرخ شدتون برش مي 
داريد

ميگذاريدش روي بخاري

حالا بوي پوست پرتقال همراه با جلز ولز آبي كه از پوستش بخار ميشه به مشام ميرسه


تنهاترين
و غريب ترين
و  زمستوني ترين بوي دنيا



 
آره اين روز ها همون بو به مشام ميرسه

يه ( آلمه) چيز ديگه و پدرم

پدرم كه دستهاش دور شونه هاي كوچيكم تو خيابون هاي برفي مثل خود رويا بود

و من كه با قد كوتاهم كه تا كمرش هم نميرسيد با چشمهاي درشت از پايين به صورتش نگاه  مي كردم

و او بهم لبخند ميزد

و بهم مي گفت:   لبو مي خوري گل فرشي؟!



و من هزار بار خدارو شكر مي كردم كه برف مدرسه ها رو تعطيل كرده

و تويي كه خبر نداشتي و تو كلاس خالي منتظر

همكلاسيهات بودي با بوي پوست پرتقال

 فراش مدرسه مياد تو كلاس و ميگه : سالاركيا مدرسه ها رو تعطيل كردن

بدو بيا بابات اومده دنبالت

ميدوم
كيفم رو بر مي دارم
يكي از دستكش هام كنار بخاري جا مي مونه

مي دويدم

از آسمون برف ميباريد

و روي مژه هام ميشست و  من روي برفهاي حياط مي دويدم

تا جلوي در مدرسه كه با يه چادر سبز از بيرون جداش كرده بودن

با دستهاي كوچولو چادر سنگين سبز رو كنار ميزنم به سختي

بابا اون جا ست

جيغ ميزنيم : بابايي اومدي دنبالم

و مجال نمي دم بابا حرف بزنه

تند تند ميگم

مدرسه ها تعطيل شدن ؟ آخ جون

بابا بريم برف بازي

اِ بابا پس ماشينت كو

و بابا كلاه كاپشنم رو مي كشه رو سرم

 مي گه : بچه جون چقدر حرف مي زني

ماشين تو برف هاي حياط گير كرده ، نميشه تكونش داد

بعد اون دستهاي قشنگش رو ميگذاره دور شونه م

و مي گه  : بريم







"لبو مي خوری گل فرشي؟"



.............................................
...... بي چاره ام.......
.................................


Ss

*شاملو

Music: Kill Kill By Lana Del Rey

Tuesday, October 23, 2012

i " abso..fu ..cking ...lutely" need , go to the hell

غريبگي

نمي دونم چه اتفاقي داره ميافته



انگار اثري از مهربوني در من نيست



انگار كه هيچ وقت نبوده



چنان تلخم و سرد كه حتي از تصور خودم هم خارجه



احساس تهديد مي كنم و ترس



ترس و تهديد. ...انگار از تمام ادم هاي اطرافم. ...



ترس و تهديد تنهايي مياره

و تنهايي بي چاره گي



و بي چاره گي از تحمل خارجه



به هر چيزي چنگ مي زنم كه سقوط نكنم



در اين سقوط اثري از اخلاق و ملاحظات انساني نيست



دراين چنگ زدن ها آدمهايي رو زخمي مي كنم



بعضي ها رو نا اميد



بعضي ها رو فراري



و

كاش چاره اي بود



Ss



The God Damn Song : Something To Remind You By Arron Lewis
Plz...Plz....PLEAS   listen to this "F" Song



Wednesday, October 10, 2012

جنگ بود

خاموشي

صداي آژير خطر

عصر ها

گاهي دوست هاي بابا عصر خونمون جمع مي شدن

تو تراس مي نشستن ، چاي مي نوشيدن گپ مي زدن ،بحث مي كردن

آژير قرمز

چراغ ها رو خاموش مي كرديم

از جاشون تكون هم نمي خوردن

بابا بهشون مي گفت سيگارهاشون رو خاموش كنن

مي خنديدن مي گفتن با اين همه درخت كدوم هواپيمايي آتيش سيگار ما رو مي بينه

بابا نگران به ما بچه ها نگاه مي كرد

مي گفت بچه ها اينجان يه كم بيشتر مراقب باشين

همه مراقب همديگه بودن

نگران هم

.

 
امروز جنگه

من ماشين و اسلحه دوست دارم

خواستم ماشينم رو عوض كنم

پيروز هميشه ميگفت تو چطوري سوار اين اسباب بازي هاي كره اي و ژاپني ميشي

امروز كه مي خوام سوار يه اسباب بازي آلماني بشم مي گه عاقلانه نيست

كمتر تو چشم باشي بهتره

.

امن نيست

تو خيابون ها جنگه

مردم مي خوان همديگرو بدرن

با نگاه هاشون

متلك ها ي زشتشون

با بي حوصله گيشون

ديگه هيچ كي به خاطر يه اسكادران جنگنده هم حاضر نيست آتيش سيگارش رو براي امنيت هيچ بچه اي

خاموش كنه



اين كه مي گم هيچ كي شايد زياده روي باشه

من آدم انارشيست افراطي هستم

شايدم چون مضطرب و آشفته ام اينطور ديگران رو قضاوت مي كنم

شايد ربطي به آنارشي و افراطي بودن نداشته باشه



راستش دارم مي ميرم



دارم ميميرم از اضطراب



صبح ها با تهوع چشمهام رو باز مي كنم



قديم تر ها تهوع صبح گاهي علامت بارداري بود



اين تهوع صبحگاهي من اما از بارداري و يه بچه نيست



از كشنده گي يه اضطراب جهنميه



چرا انقدر توضيح مي دم



بهتره خفه شم



Ss



The Other Woman By Caro Emerald



Sunday, September 16, 2012

simple formalitles

اينها يه مجموعه ست  از روزهاي اين ماه من

نميدونم چرا اين كار رو كردم

هميشه از نوشتن روزمره گي  ترديد كردم

يه هفته اي نيستم اما به اينترنت دسترسي دارم

كنجكاوم ببينم روزمرگي  رو نوشتن چه حسي داره

اصلا كسي به روزمرگي هاي يه آدم اهميتي مي ده

بايد صبر كرد و ديد

اگر به هر دليلي برگشتي نبود.... اين وبلاگ تمام ميشه

به همين  سادگي

Music: San fransisco By Scott Mckenzie 

december 1967

.Ss

its over and more

يكشنبه ٢٦ شهريور

صبح زود رفتم بيرون  تا قبل از سفر آخرين سركشي رو بكنم و خروجي ها رو پرداخت كنم

صبح زود انگار پاييز تره

پرواز پنج صبحه و اين يعني از خواب خبري نيست


وسايل رو جمع كردم  

بايد يادم باشه به گلدون ها آب بدم

كاش اين هفته تهران بارون بياد تا گل هام تشنه نمونن

خونه مرتب وتميز و من تقريبا كاري ندارم جز دوش گرفتن

.

...... دست برداشتم. 

تسليم شدم

كاش سفر آرومي باشه

كاش بشه قدم زد....  باد تو موها بپيچه و رها بشي لحظه اي از همه ي بايد و نبايد 


كي مي دونه


.Ss

find nothing to trust

شنبه ٢٥ شهريور

روز خوبي نبود

كه البته خبر تازه اي هم نيست

جاي زخم poblic enemy هنوز داره خون ريزي مي كنه

درد هست 
تهوع هست 

وقتي ياد جمله كثيفش ميافتم بي مكث احساس تهوع همراهش مياد


كلي كار هست
پرواز دوشنبه ٥ صبحه

و فردا شلوغ ترين روز دنياست انگار



شب شده


جاي  يه زخم ديگه هم هست


جوني نمونده


.Ss

B as bleeding not as bare

جمعه ٢٤ شهريور




اون مرد... poblic enemy .....روز تولد تنها دليل ادامه زندگيم، خنجرش رو تا دسته توي قلبم فرو كرد


حالم بد نيست ..... فاجعه ست



تا ٤ صبح با پاريسي حرف زدم
تو تراس .. مهمونا كه رفتن

از درد به خودم مي پيچم

صبح زود بهشت


و بعد خونه، خونه عزيز 
دوش گرم
چاي اركيده



تلخي


جاي خنجر اون بي همه چيز خون ريزي داره

.Ss

.... nothing to wear

امروز  پنج شنبه ٢٣ شهريور


صبح زود رفتم براي سركشي



زود آمدم خونه ... خونه رو مرتب كردم
و وان رو پر آب كردم
در رو به روي زنگهاي تلفن و همه چيز ها اون بيرون بستم
توي آب كه دراز كشيدم   همه چيز اون بيرون پر از هياهو بود




كي مي دونه كه جون سالم به در مي برم يا نه


.Ss

...........tired of bare ...lets have some dress

   امروز چهار شنبه ٢٢ شهريور


عصر  توي پاركينك بدون اكسيژن تنديس پارك كردم وآمدم كه برم سراغ آقاي جواهر ساز

داشتم  از پياده رو آروم راهم رو ميرفتم 

ديدم يه تيكه از زمين خيس اما خيسيش عمقي نداره

پام رو گذاشتم روي خيسي و.... آب رفت توي كفشم


گلوم پر بود يا منتظر بهانه انگار ، نگذاشتم بغض از چشمهام جاري بشه

به آقاي جواهر ساز كه رسيدم و گفتم سلام

گفت سلام به روي ماهتون و پيش بند چرمش رو كه از پاهاش كنار گذاشت و زره بين رو كه از چشم هاش بر داشت

اشك هاي منم سرازير شد


دست پاچه شده بود مرد بيچاره
گفت بنشينيد و رفت برام  آب اورد
گفتم چيزي نيست به خاطر آلودگي هواست

دروغ مي گفتم
هم خودم
هم آقاي جواهر ساز مي دونستيم كه دروغ مي گم

با لبخند يه عالمه( آلمه) سنگ درخشان و رنگي بهم نشون داد

زمرد -ياقوت - برليان 

درخشششون حواسم  رو پرت كرد

دوست داشتم  ساعت ها برق زدنشون رو تماشا كنم

دوست نداشتم داشته باشمشون

اينطور كه روي پارچه ي مخملي آقاي جواهر ساز برق مي زدن ، حواسم رو براي همه عمر پرت مي كردن



امروز ٢٢ شهريور من روبه روي يه مرد ميان سال بسيار محترم غريبه اشك هام سرازير شد

و اون مرد هرگز سعي نكرد با حرف هاي قشنگ بدرد نخور آرومم كنه


با سنگهاي رخشانش جادو  كرد و اشك تمام شد

.Ss

bare machine

سه شنبه ٢١ شهريور


دارو هام رو با دز بيشتري مصرف مي كنم تا توي روز هاي شلوغي كه براي خودم درست كردم دوام بيارم

همش روز مرگي بود
بيشتر مسير هام به پارك وي خطم ميشه
خوبيش اينه اگر جنابان پليس پارك وي هوس نكنند چراغ قرمز چمران وليعصر شمال رو كوتاه كنند، من صدو چند ثانيهاي فرصت دارم  چشمهام و پشت رل روي هم بگذارم و به صداي شهر گوش بدم


گاهي به تجريش كه مي رسم  دستها و پاهام توان حركتشون رو از دست ميدن

و به محض اينكه توي  پاركينك  پسر كوچولو رو مي بينم ديگه تقريبا درد امانم رو بريده


و خونه ، خونه عزيز ... هجوم به داروها

كاهي همونطور با جين روي تخت رها مي شم

تنها كاري كه از دستم بر ميادباز كرن موهامه


و هر ضربان كه درد پمپ مي كنه


اين هم از روزمره گي درد لابد

.Ss

bare handed

امروز دوشنبه ٢٠ شهريور

ديروز  كه امدم خونه پسر  كوچولوي همسايه داشت تو پاركينك اسكيت مي كرد

سلام كردو وايساد به نگاه كردن

من هم ماشين رو پارك كردم و  با دستهاي پر از مقوا و كيف خرت و پرت رفتم سمت اسانسور
امد در رو برام باز كرد
ازش تشكر كردم و دگمه طبقه ٥ رو فشار دادم


امروز عصر رسيدم خونه باز  تو پاركينگ بود ، اينبار بدون اسكيت و با يه تفنگ آبپاش 

داشت از سرايدار مي خواست كه تفنگ رو براش پر آب كنه

باز با دستهاي پر اين بار از خريد از ماشين پياده شدم

آمد جلو سلام كرد بعد ديدم سرايدار داره مي خنده

گفتم چي شده گفت خانم علي  مي گه من از اين  خانومه خيلي خوشم مياد مي خوام تفنگم رو بدم بهش باهاش آب بپاشه

پسرك شيرينيه با صورت ظريف

يه كم باهاش حرف زدم  آمدم تو اسانسور

داشتم فكر ميكردم وقتي يه پسر كوچولو اينطور ازت خوشش مياد و حاضر تفنگش رو بهت بده، يعني هنوز زنده اي

هنوز دلربايي و هنوز ميشه به خودت تو آينه لبخند بزني


اتفاق مهم امروز دلبري  از يك پسر كو چولوي ٤-٥ ساله ي خوش قيافه بود

.Ss

bareback

امروز يكشنبه ١٩ شهريور

سكوت....

.Ss

....برهنگي مختصر

امروزشنبه ١٨ شهريور

كار 
اضطراب
خيابون وليعصر
پارك وي
تجريش

زندگي

...
چاي اركيده با كمي شير

مختصر و مفيدش ميشه گيج و سرگردون

.Ss


.......B

امروز جمعه١٧شهريور

  صبح يه فيلم مفرح  روز تعطيل 
اما انگار پسر كوچولوي ندا براي به دنيا آمدن عجله داشت

پس ظهر نشده بيمارستان, براي ديدن يه پسر كوچو لوي ريزه ميزه كه آروم تو بغل مامانش لميده بود

يه چيزي توي  دلم فشرده مي شد
 يه پسر كوچولو
يه موجود كه درونت رشد مي كنه
كه ممكنه تو شيش هفتگيش از دستش بدي

كه تهي بشي




....
تا عصر بيمارستان 

و بعد خونه 
يه دوش سريع 
و رفتن به مراسم ازدواج poblic enemy كه ساعت ٧ شب تو يه رستوران بزرگ برگذار مي شد

يه زن و مرد ميان سال 
كه با داشتن بچه و نوه با هم ازدواج كردن

براشون خوشحال بودم
خودم هم نمي دونستم چرا

تمام شب تو اون رستوران رزرو شده ي لعنتي لبخند زدم. 
از اين ميز به اون ميز سرك كشيدم و مطمئن شدم كه به همه خوش ميگذره

خانم زيباي خوش پوش شيك باعث مباهات 

و شب روحم خسته تر از پاهاي توي كفش هاي پاشنه بلند از پشت نقاب زن پرفكت مثل نعش بيرون افتاد

حالا ساعت ١٢:٣٠ شب

اضطراب و بغض لعنتي داره دخلم رو مياره


بي بي سي خوندم
به چند تا وبلاگ سر زدم

حالا مي خوام بخوابم

آخ اگر اضطراب  لحظه اي مجال بده


.Ss