Tuesday, December 11, 2007

... loaded his gun ...

*...

ماجی : بیا لباست رو بپوش , چند کلمه هم روی یک کارت بنویس بگذار روی جعبه و ببر بده به پدرت

بریک : این چند کلمه رو خودت بنویس

ماجی : آه که تو خفه ام کردی , چی میشه اگر دو کلمه بنویسی : با تقدیم محبت , بریک ! این هم کاری داره ؟

! بریک : من نمی نویسم

!ماجی : باید بنویسی

بریک : گوش بده ماجی ... تو مثل اینکه یادت رفته من با چه شرایطی حاضر به ادامه زندگی با تو شدم , قرار ما این بود که من هر کاری دلم خواست بکنم و به هیچ وجه هم مجبور به کاری که دلم نخواست نباشم ... این رو همیشه یادت باشه

! ماجی : بله , خوب یادم هست , منتهی این که من و تو داریم میگذرونیم زندگی نیست . ما تو یه قفس , هم زندانیم
.بریک لبخند تلخی بر لب آورد : اما تو هر وقت دلت خواست می تونی من رو ترک کنی ,
:ماجی

آه نه بریک , نه .. تو نمی دونی که چقدر دوستت دارم , چقدر ... وقتی فکر می کنم تو دیگه هیچ وقت , هیچ وقت من رو دوست
نداشته باشی , دیوونه می شم , بریک ! آخه من به تو چه کردم ؟ فکر
نمی کنی تا به حال هر چه زجر کشیدم , کافیه ! نمی تونی خودت رو راضی کنی که من رو ببخشی , من رو باز دوست داشته باشی ؟



بریک بریده بریده با همان لحن بی تفاوت : همچی داد می زنی که آدم ... آدم خیال می کنه جایی آتیش گرفته , چه خبرته ؟

ماجی : خوب فهمیدی بریک , این منم که آتیش گرفتم , مثل گربه ای که روی شیروانی داغی گیر افتاده باشه همیشه ملتهبم ... می سوزم

بریک : آ ها ! پس چرا از شیروانی نمی پری پائین ؟ بپر دیگه , چرا معطلی ؟

چهره ماجی یکدفعه سپید شد و پنجه هایش دو با زوی بریک را در خود گرفت , ولی طولی نکشید که باز دستهایش به زیر افتاد : من خیلی محتاج محبت توام بریک , و تو
.این محبت رو از من مضایقه می کنی , اما مانعی نداره , آخرش من به آرزوی خودم می رسم , آخرش میبینی که فاتح می شم

بریک : فاتح میشی ؟ ... فاتح به چی ... فتح یه گربه روی شیروانی داغ , چطور چیزی می تونه باشه ؟

!!!ماجی که داشت از در اتاق بیرون می رفت , رو برگرداند : ... این که تا اونجا که طاقت داره روی این شیروانی داغ , بمونه


* cat on a hot tin roof
director : richard brooks



Ss

Tuesday, November 27, 2007

nice , selfish match

*
اگر پایت دوباره بلغزد
. قطع خواهد شد
.
.
اگر دستت
تو را به راهی دیگر رهنمون شود
. خواهد پوسید
.
.
اگر زندگیت را از من بگیری
خواهی مرد
. حتی اگر زنده باشی
.
.
چون سایه یا مرگ خواهی بود
. بی من اگر گام برداری بر زمین
:)
* poem by pablo neruda
Ss

Wednesday, November 14, 2007

personal desire

johnny , paco , pacino .. no matter what .. god damn on you .. i wa'nna sleep with you ...deeply




from sonia


Ss

Tuesday, November 13, 2007

wicked , wicked

سختمه , همه چیز , خوبه ! اما یه چیزی درست نیست ...کسی این اطراف نیست
... من که همیشه فرار می کردم از شلوغی
کسی این اطراف نیست
... چه بلایی سر بارون اومده
چرا کسی این اطراف نیست ؟


Ss

Sunday, September 09, 2007

googdbye lenin ! *

می دونی همه چیز به طرز مضحکی بی محتواست ... انگار, هی میرسی جلوی خونه خودت ... انگار یه استوانه فلزیه که باهاش آسفالت صاف می کنن

هر از چند گاهی یه آدامس جویده شده میچسبه به استوانه ... که میشه یه تنوع .. یه تنوع چسبناک کوچیک , که وقتی از استوانه جدا بشه , باز همه چیز تکرار میشه

.گاهی وقت نهار کارگر های جاده صاف کن , استوانه از حرکت می ایسته و اونوقت دیگه هیچی نیست , حتی تکرار

همون وقت که هیچی نیست , اون سوال ازلی , ابدی میاد تو ذهنت ...که هی من اینجا چه غلطی می کنم یا اگه خیلی مودب باشی , می گی من اینجا چه می کنم ...وقت نهار که تمام بشه , استوانه که به حرکت در بیاد , هیچی نمیمونه از ... غلط و من و این حرفها

.آدم دیگه از آه و ناله کردنم خسته میشه ... من که دیگه تحملش رو ندارم ... نه آه و ناله خودم , نه دیگران


ممکنه ازت چند تا سوال بپرسم ؟! : تا حا لا شده نفست بالا نیاد ؟ گیج گاهت بخواد منفجر بشه ؟ تا حالا شده بخوای بزنی زیر میز همه چیز رو بریزی ؟ اگر اینطوره ... نگران نشو ! هر دو باید غزل خداحافظی رو بخونیم ... حالا خداحافظی از کی یا چی , نمی دونم

.

.

.

دوست دارم صورتم رو بگیرم رو به باد .... میدونی دلم چی می خواد .... دلم میخواد یه آدامس جویده شده بزرگ , بچسبه به استوانه من




Ss






By wolfgang becker *

Wednesday, August 22, 2007

lay me down

دیگه نمی دونم ...

صورتم رو به زبری گلیم میکشم ... ندیده می دونم که پوستم خط افتاده ... صدای تلویزیون ... یکی به انگلیسی داره
از سهام " نزدک " و نوسانات پوند و دلار بعد از اعلام شاخص ساعت پنج یه چیز هایی می گه
گوشی تلفن اونطرف تر روی زمین ...و کنارش چند تا گیره مو روی زمین افتاده

خونه خنک نیست .. گرم هم نیست ... یه درد موذی داره از قفسه سینه ام بالا میاد .. اعتنا نمی کنم

..ریموت رو با پاهام هل میدم سمت دستم ... اما وقتی به کنار دستم می رسه , برش نمی دارم .

... زمزمه می کنم ...من پر از گناهم ... یه شعر بود انگار ..بقیش یادم نیست... زحمتی هم نمی دم به مغزم که به خاطر "بیاره ...باز ...همون رو تکرار می کنم ... " اخه من پر از گناهم

به پشت می خوابم .. شاید درد آروم بشه ...نمیشه! ... فکر می کنم ... کدوم راحت تره , این که اینطور پخش زمین شدم
یا اینکه الان می شد مرتب و خوش بو به خونش می رفتم

..الان داره چه می کنه لابد با لبخند کوچیک داره با قلم مو رنگ می پاشه روی بوم ..منتظره حتما

.. منتظر من ... من که اینجام اما ... تشنه ام ..نمی خوام یا نمی تونم از جام بلند بشم

در حمام نیمه بازه ... اگر کمی خودم رو بکشم بالا ..سرامیک کفش رو می بینم ...

میشه بپرم تو حمام ..یه دوش گرفتن ساده ... یه بلوز زیتونی با شلوار جین ...
یه کمی پر رنگ کردن خطوط صورت

شال خاکستری با مانتو
بر داشتن سوئیچ از روی میز
بیست دقیقه دیگه جلوی درب چوب
فندقی ایستادی , زنگ میزنی
و در به روت باز میشه ... هم زمان بوی تریبانتین و رنگ .


نمی خوام
می خوام همین جا پهن بشم

.

بیست و پنج دقیقه دیگه میگذره زنگ تلفن ... هفتمین زنگ شاید هم هشتمین زنگ ...به زور خودم رو می کشم سمت تلفن
talkدستم رو دراز می کنم .. دگمه

بله ؟ :
سونیا هنوز خونه ای ؟ -
اهوم:

منتظرم کی راه میوفتی ؟ -
من .. نمیام ... نمی خوام ... :

! چرا -
! می خوام همین جا بمیرم ... تو زحمت نکش :


مکالمه رو تند قطع می کنم ... و با سرعتی که بعید به نظر میاد خیز بر می دارم پریز تلفن رو می کشم ...

باز گونه ام رو روی گلیم میگذارم


Ss

Tuesday, July 24, 2007

paris je t'aime


* . مرد به فرانسه : با من یک قهوه بنوشید خانم

مرد به فرانسه : اجازه می دید پاهاتون رو ماساژ بدم خانم ؟

زن به فرنسه : چرا فکر می کنید همچین اجازه ای می دم؟

. مرد به فرانسه : خوب چون زخمی شدن

زن به فرانسه : زخمی ؟

. مرد به فرانسه : تمام شب در رویاهام با پاهای برهنه می دویدید


. زن به فرانسه : برای ما قهوه بیارید لطفا





* از یکی از اپیزدهای " پاریس دوستت دارم "



Ss

Sunday, July 15, 2007

to pachino

frank serpico
" everyone love's you ,paco . i love you!!! " *


mustache !


beard !
.....!

i love you serpico .... in god father

in serpico

dog day afternon

scarface

revolution

sea of love

dick tracy

frankie and johnny

scent of woman

Glengarry , Glenross

carlito's way

heat

city hall

donnie brasco

the devil's advocate

the insider

any given sunday

chinese coffee

insomnia

simone

pepole i know

the recruit

the merchant of venice

two for money

88 minutes

in ...

ocean's therteen !!!

god damn it ... i love you ... the perfect man that i fell in love with him.


"everyone love's you , paco"
and i am jealous aboute loving you

from serpico by sidney lumet *



Ss

Sunday, July 01, 2007

irrefutable




قلب یک ولگرد پاییزی ست *

و عشق یک فا-حشه است


J . D . SALINGER *
Ss
donnie brasco by mike newell

Tuesday, June 26, 2007

* blindness .... کوری

می دونی یه چیز ها ئی هستن که نه تازه ان نه قدیمی
.نمی دونم شاید هم اصلا چیز نیستن .. یه حس شاید
این روزها بی تا بم
عصر ها هوس می کنم درست وقت گرگ ومیش همون موقع که ماشین ها چراغ های کوچکشون رو روشن می کنن و کمی قبل تر , همون وقتی که مغازه ها
نورهای رنگیشون رو می پاشن کف خیابون , بزنم بیرون .... شهر اون موقع زندست

.

هوس , چه لغت غریبی
هوس خنکی , هوس نگاه

.

درست وقتی که دارم سعی می کنم خوب و کامل باشم , درست همون وقت هوس یک گناه بزرگ مثل یه تب تند , تو سرم جا خوش می کنه

همون وقتی که عهد می کنم که : " هی , گناه بی گناه ! دیگه نه ! " همون وقت .... دلم می خواد لباسهام رو بدرم , داد بزنم , بخندم , بدوم
.و اونوقت درست مثل جائی که آسمون به زمین می رسه , یه خط صاف بی انحنا درست میشه , ... و من کامل

.

می خوام خدا رو بچشم . می دونی ... می خوام قبل از مضمحل شدن یه بار خدا رو بچشم
................ دوست دارم یه دست قوی گلوم رو محکم بگیره ...بکوبتم به دیوار ... موهام رو بکشه

.

قلم مو که خریدم - سه تا - ازهنر جو - تجریش ... دوست داشتم اولین مونثی که از پیاده رو رد میشه ...هر سرو شکلی که داره
, دستشو بگیرم, ازش بخوام زاویه ای رو که انتهای بازوش با ابتدای گردنش می سازه رو بهم نشون بده
همون جا ...کنار خیابون
اما نکردم ! فقط به زن مسن نسبتا چاقی که داشت رد می شد , همونطور بیخود لبخند زدم

.

. چقدر بوی بارون اول تابستون غیر منتظره و بی نظیره , مثل حس گناه من درست اول رستگاریم
بارون میاد حالا و بوش خاطراتم رو مرطوب میکنه

: می دونی چند ماه پیش به خدا چی می گفتم

هی کجا ؟ صبر کن ببینم ! داری کجا میری همینطوری ؟! می دونم کار داری"
کوبا - گینه - عراق - ویتنام - بلندی های تبت ...می دونم باید یه سری به راه شیری بزنی
و چند تا کهکشان دیگه - هی صبر کن - نمی خوام بپرسم چرا به عیسی می گن پسر تو
یا چرا جرجیس و خضر پیامبر های بیچاره ات بودن و سلیمان و داوود خوشبخت
فقط به من بگو - چرا؟! به موسی به نور ظاهر شدی ؟! چرا! هاه؟
"!و من تو این تاریکی جهنمی چه غلطی میکنم ؟ همین


.

!!! و حالا روشنم درست مثل زنی که تازه فارغ از یک هماغوشی ,نفس نفس می زنه .... روشنم


*Written by jose saramago

Ss

Thursday, June 07, 2007

lie

*
playground school bell rings again
rain clouds come to play again
has no one told you she's not breathing?
hello i'm your mind giving you someone to talk to
hello

if i smile and don't believe
soon i know i'll wake from this dream
don't try to fix me i'm not broken
hello i'm the lie living for you so you can hide
don't cry

suddenly i know i'm not sleeping
hello i'm still here
all that's left of yesterday





*by evanescence
Ss

Sunday, May 27, 2007

rebel

مرسی از خداوند محترم که این اضطراب موذی عوضیه من رو به درک فرستاد لااقل برای یکی دو روز
.
لندن " رو تازه دیدم...سرشار از دیالوگ های بی تکلف "
"F" سرشار از جملاتی که با
شروع میشد و به پایان میرسید ... پر از جوانی ...مخدر ...پر از هیچ چیز خاص
بی ادعا ....آخ چقدر دوست داشتم این همه بی تکلفی رو ...همراه با الکل ...سیگار...کوکائین ....و خدا ........اتفاق خوب دیشب
بود "LONDON " دیدن
.

و اینکه من " گوست داگ" جیم جارموش رو دوست ندارم
همیشه می گفتم که دارم اما دروغ می گفتم ...هیچ وقت هر گز دوسش نداشتم
.

و اینکه خوب یا بد این روزها هیچ چیز مثل یه عوضی بودن لذتبخش نیست
.
و اینکه بد هم نیست گاهی مثل یه خانم رفتار نکنی
مثلا مثل راننده تاکسی ها راه بگیری ...اگر یه دیوونه از فرعی به اصلی با 220 تا پیچید جلوت با سخاوتمندی انگشت وسط نازنین رو به طرفش بگیری
.

یا اینکه به یه بستنی خوشگل دو رنگ بدون در نظر گرفتن مقدار کالریه کوفتیش درست وسط میدون تجریش لیس بزنی
.

تازه اصلا هم عیب نداره تو یه مهمونی کاملا شیک خانوادگی که داییه بی مثالت بر گذار کرده به جای جوئه جورئه مزه کردن ... گیلاس مشروبت رو یه راست بریزی ته حلقت و از تندیش صورتت د فرمه بشه و بعد هم تا جایی که
توان داری بنوشی و بنوشی و لب گزیدن ها و پچ پچ ها رو هم نشنوی چون دلت نمی خواد ...اصلا خراب بشی ...کی میگه تهوع بده ...بعدش یه خواب دلچسب ..و صبح هنوز مستی
:)

اصلا یاد این نبودم که وقتی دلت میگیره میشه صدای موزیک راک رو تا تهش بلند کرد و بعد با لذت کنار پنجره پاسیو ایستاد و به بد و بیراه های پیرزن طبقه پایین گوش داد
.
....من حالم خوبه...اونهایی که من رو میشناسن ممکنه متعجب بشن ...
...و اونهایی که من رو نمیشناسن ممکنه بگن چه لوس ..دخترک پاستوریزه
من اما حالم خوبه ..فقط کمی خسته ام ..کمی وحشی ... زیادی بی پروا
(!!! و اجالتا به هیچ وجه نمیشه به من گفت ..... (خانم
الفاظ بد تری هستن که میشه به کار برد این روز ها ...


من خسته ام ... از مبادی آداب بودن...

مرسی از خدای چاق مهربون که این انگشت وسط نازنین رو آفرید




Ss

Sunday, May 06, 2007

summer wine *


Strawberries cherries and an angel's kiss in spring
My summer wine is really made from all these things

I walked in town on silver spurs that jingled too
A song that I had only sang to just a few
She saw my silver spurs and said let pass some time
And I will give to you summer wine

Oohh-oh summer wine

Strawberries cherries and an angel's kiss in spring
My summer wine is really made from all these things
Take off your silver spurs and help me pass the time
And I will give to you summer wine

Oohh-oh summer wine

My eyes grew heavy and my lips they could not speak
I tried to get up but I couldn't find my feet
She reassured me with an unfamilliar line
And then she gave to me more summer wine

Oohh-oh summer wine
Strawberries cherries and an angel's kiss in spring
My summer wine is really made from all these things
Take off your silver spurs and help me pass the time
And I will give to you summer wine

Oohh-oh summer wine

When I woke up the sun was shining in my eyes
My silver spurs were gone my head felt twice its size
She took my silver spurs a dollar and a dime
And left me cravin' for more summer wine

Oohh-oh summer wine

Strawberries cherries and an angel's kiss in spring
My summer wine is really made from all these things
Take off those silver spurs and help me pass the time
And I will give to you my summer wine




!!!



I just love this song


The way she took his silver spurs



The way he wanted more summer win




Ville valo feat natalia *




Ss


Saturday, April 28, 2007

miami vice *

-
.........................
=
.........................
-
................
.

.

!من دنبال بوی خوشم نه زندگی -
لباستو عوض کن -

:
چرا ؟
.آخه تو اینطوری همش بغض داری-
.............................................................................................
اینقدر سوال نکن .. یه کم به چیزهایی که می گم گوش کن .. بعدا بهت جواب میدم-

.......
پاشو بشین لبه تخت-

:
اینطوری راحت ترم

-به حرفم گوش کن ... پاهات رو بگذار زمین-

:
اگر فکر کردی اینطوری منو از این اتاق بیرون میبری ...
کور خوندم ؟-

:
!آره کور خوندی
(لباست رو عوض کن ( با حوصله و شمرده -
:
نه ! با این راحت ترم

پس یه کاره دیگه بکن-

:
!بگو
لبلست رو در بیار-

:
چرا ؟
!گفتم بهت می گم بعدا آلان اینقدر سوآل نکن ... (مکث ) خوب ؟-
:
( نه ! (با تحکم
(درش بیار سونیا ( همچنان با آرامش ... شاید کمی غمگین-
:
!نه

چرا نه ؟-
:
!چرا آره؟

.بهتره -
:
برای کی ؟
.تو -
:
!من ؟
.تو -
:
.نه خوبم
پس عوضش کن-

:
چی بپوشم ؟

یه تی شرت معمولی تر-
:
به قدر کافی معمولی هست
یکی دیگه-
:
الان حوصله ندارم
......

:
ه ه .. وای
چی شد؟-
:
(خدای من ... تمام اتاق روشن شد (رعد و برق ... دزدگیر ماشینها
(اون لباس رو از تنت در بیار ( نگران )-
:
نمی خوام .... ول کن
!گوش کن-
:
ول کن
....
!قلبته ؟-
:
آره... ترسید..م
می...دونم-
.
.

:
(..... آگهی پشت مجله فیلم رو می خواند : با خرید یک دستگاه ال سی دی یا پلاسمای هیتاچی )
!دستاتو باز کن از دو طرف-
:
چی گفتی ؟! .... این کار ها برای چیه ؟

برای تو-
با این :
( تو" شدم مرکز هستی که هی به من می بخشی ؟ ( تلخ "

چه خوشبو حرف میزنی-
:
بوی دهنم رو مگه حس می کنی ؟( با تمسخر) ... هر کی ندونه من میدونم که الان تو اتاقت نشستی اونور شهر
(تو هم نمی دونی ( با اطمینان خاطر -

:
که تو اتاقت نشستی اونور شهر ؟
.که نزدیک تو نشستم ..اونور شهر..همون طرف که تو هستی -
:
خوب حرف می زنی .. اگه هیجده سالم بود ... گول هم می خوردم

تو دوس داری دوستات خوب حرف بزنن یا اینکه آدم باشن ؟-
:
!من دوس دارم ...( با پوزخند)... خوب حرف بزنن....آدم که تقریبا فراوونه
چرا به سقف نگاه میکنی -
:
نه دارم به دستهام نگاه می کنم

دستت رو گرفتی بالا ؟ -
:
(نه ... چه بلائی سر تخیلت اومده ؟! ( سر خوش
!چطور ؟ ... سونیا پاشو اون لباسو عوض کن ( نگران تر از قبل ) با اون لباس اونطوری دراز نکش -
:
بیش از حد شبیه مریض هام؟

!نه-
:
پس؟
اونطوری بهتره-
:
(برای کی ؟! ( می خراشد
! تو-
... ( خراش خورده اما آرام)
باز :
(اون مرکز ثقل زمین ؟ " تو" ...هاه؟ (لبخند

آره-
:
دروغگو

(سکوت)-
:
برم دیگه
-
بلافاصله ) نه ! ... یه لبلسی بپوش وقتی دستاتو می گیری بالا آستینهاش سر نخره.. چرا حرفامو گوش نمی کنی... چیز سختی ازت میخوام مگه که
:
تو که منو نمی بینی ! فکر کن حالا یه لباس شب پوشیدم که به جای مریضی پر از تجمل و شادیه

من نمی خوام این فکرو بکنم-
:
پس این همه اصرار از کجا میاد ؟
به خاطر خودت-
:
میشه به خاطر من چیزی نخوای ؟! (لجباز ...زهرخند) ... هوم؟

!نه-
:
نه ؟

.نه-
:
با نمکی ! .....بسه دیگه

چی بسه ؟-
:
می خوام برم

کجا ؟-
:
برم دیگه ...برم چند تا لامپ روشن کنم ...از بس بارون و خاکستریه آسمونو ... رعد و برق بود ..یادم رفته هنوز روزه...خونه هم که تاریکه ...زیاد . ........ حالا برم ؟ (بی قرار

!بمون -
:
(روابط انسانی از نوع محاورات تلفنی معمولا چیز سالمی نیست ! هست ؟ ( بهانه گیر

!کجای رابطه ما ناسالمه ؟-
:
سلامتش ! ( لج باز
سالمه . ( صبور-
:
مطمئنی ؟

آره ....چشمهات بازن یا بسته ؟-
:
باز
دروغ گو-
آره:
!...نه...نمیدونم
!حرف بزن -
:
!که باز یه جنگ فراگیر جهانی دیگه شروع بشه ؟
!نه-
:
نه؟
که باز حرف زدنت رو بو کنم-
بوی:
!خوشی نمیده
!تو نمی دونی -
:
تو می دونی؟

آره-
:
! نه تو هم نمی دونی
شاید-
:
!حتما
!عجولی -
:
عجول ... همیشه بودم .... همیشه گفتی ... عیبش کجاس ؟

نگفتم عیب داره-
:
.عادت داری چیزهایی هم که عیب نداره یه جوری بگی که انگار سر تا پا عیبن

شاید درست می گی-
:
آره خوب
اینقدر به حرف من گوش نکردی که هوا روشن شد-
:
روشن بود ...ابری بود . .... برم دیگه

?حوصله ات سر رفت -
:
آره
جراتش رو داری بهم بگی حوصلم رو سر جاش بیار ؟-
:
زهرخند) ... فکر می کنی ندارم ؟)
پس چرا نمی گی ؟-
:
آه ... حوصله داریا ! ..ولم کن برم ... قطع کنم .

چی رو ؟-
:
!این محاوره مریض تلفنی رو
-
حتما باید قطع کنی تا کارهایی که گفتم رو انجام بدی ؟! ( انگار با خودش حرف میزند) تا لباس عوض کنی ..تا موهاتو ببندی ... تا رو تختیت رو بندازی ... تا تو خونه قدم بزنی ؟ ...
:
!حتما باید قطع کنم تا نفس بکشم

نفس بکشی ؟( دلخور
:
!...از خودم حوصله ام سر میره اینطوری
!من از تو نه -
:
تو هم چرا ! وقتی نیستم از من حوصله ات سر میره

(نه ! ( خیلی محکم-
:
!برم .. برم ... ول کن ... برم

باید؟-
:
آره ( بی حوصله ) ... یالا
نگام کن ... بعد -
:
خول شدی باز ؟ ... به چی نگاه کنم ؟
من رو -
:
!تو اینجا نیستی ( با تحکم) بس نیس خیالبافی ؟
!نه بس نیست-
:
.نه ..... بس .... نیس
... cia 0
cia o-

.
.
.
.
تی شرت گشاد طوسی قدیمی رو پوشیده بود ... خنک و راحت ... بدون شلوارک ...رضا آورده بود براش ...نه.. ده سال پیش از کیش ....دراز کشیده بود رو تخت ...بی تحرک .. بی انگیزه...راست می گفت .. بغض داشت .. زیاد .

.
.

pour Toujours


.
.
Michael mann *

Ss


Thursday, April 26, 2007

good shepherd *

:نمی دونم این رو کجا شنیدم این روز ها که مدام تو ذهنم تکرارش می کنم

....گناه کن "
"به جای تو ... بر سر دار میروم

مال هر کسی که بود ...که هست .. حالا اینجاست .. رو ی خاکستری های ذهن من




By robert de niro *



Ss

Thursday, April 12, 2007

la folle allure (دیوانه وار) *

اگر همیشه و همه جا , حقیقتا آنچه را که در ذهنمان میگذرد بگوییم , زندگی جالب تر می شود , شاید از هم گسیخته تر , اما *
... بسیار پر نشاط تر

:و جائی دیگر

:) آنچه را به من می دهند , می گیرم , آنچه را از من می گیرند , دیگر نمی خواهم

Ss


written by christian bobin * *

Thursday, April 05, 2007

exculpation

*...همیشه خراشیست روی صورت احساس



*سپهری


Ss

Monday, February 19, 2007

بار هستی*

:من میگم
سبکی تحمل ناپذیر هستی
!دقیقا 21 گرمه
no more
no less
.
.
.
Ss



Written by milan kondra*

Friday, February 09, 2007

Saturday, February 03, 2007

wake me up when september ends*

38- 39
آخ بسه ...دیگه نمی تونم...
عضلات شکمش درد گرقته بود
دراز نشست ...همیشه آخرین شمارش ها ..نفسش رو به شماره می انداخت
بطری آب رو برداشت...یه جورئه از آب مونده و ولرم بطری ..رو به گلو ریخت
حوله و کلید کمد وسایل رو برداشت
رخت کن هنوز خالی بود. در کمد رو باز کرد... کوله پشتی رو برداشت... حوله و کفش و لباسهای ورزش رو گذاشت توش
لباش پوشید
عضلاتش گرم بودند.. و حس خوبی از نشاط رو بهش می دادند
لباس پوشیده بود
هد فون رو روی گوش گذاشت
روسری رو بر روی سر انداخت

موزیک.

صدای پا ها رو نمی شنید
حتی نفهمید چطور کلید رو تحویل مسئول ورزشگاه داد
نفهمید با چه صدایی خدا حافظی کرد
خروج حرارت رو حس می کرد از یقه لباس
.....حالا بیرون بود

موزیک بود

..و بوی خاک بارون خورده
...آروم راه میرفت
....به پیروز فکر کرد
.موهای طلایی مسی
چشمهای خاکستری ..آبی...بنفش...راستی چه رنگی بود؟...هر چه بود راحتش نمیگذاشت
....بارون بود.. صدا اما نبود

موزیک بود

که می نواخت..
خوب دختر جان... یه چیزهایی برات آوردم.. وسی دی ها رو داده بود دستش..."چشمهاش برق زده بود حتما که پیروز اونطور به هم
"پیچیده شد نگاهش
"وای پیروز.....!!!از کجا میدونستی...همه اونهایی که می خواستم"
و پیروز خندید...
آروم..

.
.
.
چرا اون راننده دست تکون میده...عصبانی انگار
با دست راست به زور هد فون رو از گوش بر می داره..
"........خانوم بابا عاشقی؟!..عجب بابا .. میپری جلو ماشین..خون از دماغت بیاد هزار تا بابا ننه پیدا............."
سریع هد فون رو گذاشت رو گوشش...نمی خواست بشنوه
نمی خواست
..باز موزیک بود ... و گرمایی از یقه لباسش بیرون نمی آمد

.

"دایی پیروز...خونه هستی؟!...اگر هستی گوشی رو بردار...! دایی؟!..... پیروز؟!"
و صدای بیب پیقام گیر که انگار سوت پایان تمام مکالمات یک طرفه دنیا بود
آروم گوشی رو گذاشت
..
کجاست قرار نبود بیرون بره

.

تازه از اروپا آمده بود
پیروز هرگز قابل پیش بینی نیست

.
.
.

ماشینها با سرعت رد می شدند
و آب گل آلود چاله ها پرتاب میشد روی پاچه های شلوارش
...اهمیتی نداشت
دلش می خواست داد بزنه
...
راهش رو کج کرد... یه پارک کوچیک با درختهای تنک
روی نیمکت خیس نشست
....سرش رو به عقب انداخت
...داد کشید ...بلند.. چی گفت... نمیدونست.... سرش رو که انداخت پایین
صورتش خیس بود..
هر قطره بارون که به صورتش می خورد پلک هاش می پریدند
دور تر دو تا کارگر شهر داری .. با نگاه خیره بهش میخندیدند
صدایی نبود از خنده... فقط دندان ها رو می شد دید...

موزیک بود
.
.
.

پیروز.. .دایی پیروز...خسته ام...تا حالا خسته بودی؟...تا حالا شده بخوای بخوابی"
بدون بالش
...بدون تشک
"..گوله بشی تو یه وجب آفتاب زمستون که از گوشه پنجره افتاده رو زمین"
"نه....تو چته؟...تب داری...لوپات سرخ شده"
"نه ...خسته ام..."
پاهای باریکش رو جمع کرد تو شکمش
رو کناپه
کمرش باریک بود
دیگه به ورزش نیاز نداشت
به قدر کافی متناسب بود
حتی کمی بیش از کافی
"پس چرا میری ورزش؟"
" از دردش خوشم میاد پیروز...باعث میشه ..بدونم هنوز زنده ام"

.
.
.

چشماش خاکستریه بیشتر...
ته ریش طلایی

موزیک بود
...
کابوس
..
تمام شده انگار
..
حالا نقطه های رنگی می بینه

اخ خدایا...دوست دارم...دوست دارم...خدایا ...میشه بخوابم تو حجم وسیع درخشانت
کمی..همش 100 سال ...نه بیشتر
خدایا مامانم میشی؟...شدی!
خدایا دخترت... این عوضی که آفریدی فقط یه کم خستست... همش ... قدر یه عمر خستست

.
.
.
پیروز...دایی پیروز...تنهام نذار دیگه نرو سفر
.از مامان بگو...یه لحظه... فقط یه لحظه.... ازش بگو تا تو بغل خدا خوابم ببره




Ss

Song by green day*

Saturday, January 27, 2007

sacrifice



ببار . . . . . ببار . . . . . چه آشفته . . .اسمش چی بود؟ . . . فروپاشی عصبی ! . . . . جنون . نقاشی

خسته ای حا لا . چهار صبح . . . . . یه چیزی




(I) پدر خوانده

سکانس آخر

زن از همسرش می پرسد : مایکل . . تو شوهرش رو کشتی ؟

! مایکل . . با نگاه ممتد - سخت - مستقیم : نه






چقدر راست دروغ گفت
چقدر دوست داشتم دروغ گفتنش رو

از دروغ خوشم میاد
اگر راست - ممتد - سخت ... باشه
به قدر کافی
Ss

Thursday, January 18, 2007

do u remember?


secret army
1977







adorble, is'nt it?!

Ss

Monday, January 08, 2007

insatiable*


By Darren hayes*







این لغت" سیری ناپذیر" رو زیا د دوست دارم..به نظرم از اون لغاتیه که هنوز خالص باقی مانده
! همین
Ss