Sunday, April 27, 2014

suasive cloakroom


تو هفته ی پیش ,  یه روز صبح رفتم تجریش

هوا خنک بود

سایه روشن

بوی بازارچه

تنها بویی که هیچ جای دنیا نمیشه حسش کرد

یک لحظه

فقط یک لحظه .... تو کوچه ی فرعی ته بازارچه, زمان ایستاد

اضطراب رفت

قلب آروم گرفت

لب خندید

چشم برق زد

........ ریه پر شد از بوی ادویه و خاک و صبح.......




   فقط یک .... لحظه......



P.S:

خاطرات مبهم....آلبوم  یکی به اسم رضا یزدانی موزیک  متن روز ها و شبهای سونیاس

..چه گوش بده بهش , چه نه........


Ss