تو هفته ی پیش , یه روز صبح رفتم تجریش
هوا خنک بود
سایه روشن
بوی بازارچه
تنها بویی که هیچ
جای دنیا نمیشه حسش کرد
یک لحظه
فقط یک لحظه ....
تو کوچه ی فرعی ته بازارچه, زمان ایستاد
اضطراب رفت
قلب آروم گرفت
لب خندید
چشم برق زد
........ ریه پر شد از بوی ادویه و
خاک و صبح.......
فقط یک .... لحظه......
P.S:
خاطرات
مبهم....آلبوم یکی به اسم رضا یزدانی موزیک متن روز ها و شبهای سونیاس
..چه گوش بده بهش , چه نه........
..چه گوش بده بهش , چه نه........
Ss
1 comment:
فقط ... یک لحظه ....
Post a Comment