Wednesday, October 10, 2012

جنگ بود

خاموشي

صداي آژير خطر

عصر ها

گاهي دوست هاي بابا عصر خونمون جمع مي شدن

تو تراس مي نشستن ، چاي مي نوشيدن گپ مي زدن ،بحث مي كردن

آژير قرمز

چراغ ها رو خاموش مي كرديم

از جاشون تكون هم نمي خوردن

بابا بهشون مي گفت سيگارهاشون رو خاموش كنن

مي خنديدن مي گفتن با اين همه درخت كدوم هواپيمايي آتيش سيگار ما رو مي بينه

بابا نگران به ما بچه ها نگاه مي كرد

مي گفت بچه ها اينجان يه كم بيشتر مراقب باشين

همه مراقب همديگه بودن

نگران هم

.

 
امروز جنگه

من ماشين و اسلحه دوست دارم

خواستم ماشينم رو عوض كنم

پيروز هميشه ميگفت تو چطوري سوار اين اسباب بازي هاي كره اي و ژاپني ميشي

امروز كه مي خوام سوار يه اسباب بازي آلماني بشم مي گه عاقلانه نيست

كمتر تو چشم باشي بهتره

.

امن نيست

تو خيابون ها جنگه

مردم مي خوان همديگرو بدرن

با نگاه هاشون

متلك ها ي زشتشون

با بي حوصله گيشون

ديگه هيچ كي به خاطر يه اسكادران جنگنده هم حاضر نيست آتيش سيگارش رو براي امنيت هيچ بچه اي

خاموش كنه



اين كه مي گم هيچ كي شايد زياده روي باشه

من آدم انارشيست افراطي هستم

شايدم چون مضطرب و آشفته ام اينطور ديگران رو قضاوت مي كنم

شايد ربطي به آنارشي و افراطي بودن نداشته باشه



راستش دارم مي ميرم



دارم ميميرم از اضطراب



صبح ها با تهوع چشمهام رو باز مي كنم



قديم تر ها تهوع صبح گاهي علامت بارداري بود



اين تهوع صبحگاهي من اما از بارداري و يه بچه نيست



از كشنده گي يه اضطراب جهنميه



چرا انقدر توضيح مي دم



بهتره خفه شم



Ss



The Other Woman By Caro Emerald



1 comment:

Anonymous said...






خيلي وقته سونيا






ژاك روسو