Sunday, September 16, 2012

...........tired of bare ...lets have some dress

   امروز چهار شنبه ٢٢ شهريور


عصر  توي پاركينك بدون اكسيژن تنديس پارك كردم وآمدم كه برم سراغ آقاي جواهر ساز

داشتم  از پياده رو آروم راهم رو ميرفتم 

ديدم يه تيكه از زمين خيس اما خيسيش عمقي نداره

پام رو گذاشتم روي خيسي و.... آب رفت توي كفشم


گلوم پر بود يا منتظر بهانه انگار ، نگذاشتم بغض از چشمهام جاري بشه

به آقاي جواهر ساز كه رسيدم و گفتم سلام

گفت سلام به روي ماهتون و پيش بند چرمش رو كه از پاهاش كنار گذاشت و زره بين رو كه از چشم هاش بر داشت

اشك هاي منم سرازير شد


دست پاچه شده بود مرد بيچاره
گفت بنشينيد و رفت برام  آب اورد
گفتم چيزي نيست به خاطر آلودگي هواست

دروغ مي گفتم
هم خودم
هم آقاي جواهر ساز مي دونستيم كه دروغ مي گم

با لبخند يه عالمه( آلمه) سنگ درخشان و رنگي بهم نشون داد

زمرد -ياقوت - برليان 

درخشششون حواسم  رو پرت كرد

دوست داشتم  ساعت ها برق زدنشون رو تماشا كنم

دوست نداشتم داشته باشمشون

اينطور كه روي پارچه ي مخملي آقاي جواهر ساز برق مي زدن ، حواسم رو براي همه عمر پرت مي كردن



امروز ٢٢ شهريور من روبه روي يه مرد ميان سال بسيار محترم غريبه اشك هام سرازير شد

و اون مرد هرگز سعي نكرد با حرف هاي قشنگ بدرد نخور آرومم كنه


با سنگهاي رخشانش جادو  كرد و اشك تمام شد

.Ss

1 comment:

آرمان صالحی said...

دوشس و جواهر فروش

فکر کنم اسم یه داستان از ویرجینیا وولف بااشه..
فکر کنم جواهر فروشم اولین بار بوده که از جواهراش برای اروم کردن استفاده کرده و احتمالا همون شب کل کار شبشو کرده....دیگه باید بعد شما میرفته مغازرو می بسته و با ماشیبنش ازون چاله ی پر آب رد می شده و با سرعت و خوشحالی اونقدر که کل آباش پخش شه اونور و اینور

کل کااروشه کرده چون جواهر سازتون فقط همش جواهرارو سرهم میکنه توی این و اون تا بتونه زیبایی واقعیشونو به چشم ادما نشون بده اما اونشب تونسته تو یه جا به یه چشم نشون میده و دیگه به چیز یوصل کردن و تززینات لازم نبوده= چون اون چشم گریون بوده...
چشمان ملکه!!!
دلم براتون تنگ شده بود و....