امروز چهار شنبه ١٥ شهريور
كار ، كه البته چيز عجيبي نيست اين روزها
و عصر ٤ رسيدم خونه
چاي اركيده با كمي شير بدون شكر و شيريني
و بعد از دو هفته سيگار ... يه دونه.... تلخ ... گس
بغض هست زياد اما اشك نيست لعنتي
...... انگار يه غول گنده بك داره رو قفسه سينم راه ميره
غمگينم ... به معناي واقعي كلمه غمگينم
و تهي .... خالي خالي
پناه بر خدا من diery هم كه مي نويسم تبديل مي شه به مصيبت نامه
اما غول شوخي نيست
صداي قرچ قفسه ي سينم رو مي شنوم
.....
هوا خنكه ميگن پاييز شده
من بوش رو حس نكردم هنوز
تا وقتي حسش نكنم باور نمي كنم
آخه يكي نيست بگه جونم تو كه روزهات دارن از روي هم كپي پيست ميشن ، diery نوشتنت چيه
شايد ميخوام تو هواي ديگه اي ول گردي كنم..
امروز .... همين
.Ss
No comments:
Post a Comment