Monday, December 10, 2012

absession of lady binoche




امروز صبح رفتم به همون ساختمون لعنتي
همون كه دارم دكورش مي كنم
همون كه هر روز سر رنگ سنگهاي شومينه و مدل كاغذ ديواري و هزار تا كوفت و زهر مارش با نصاب ها و اون هومان بي همه چيز ور مي زنم

آمد و شروع كرد به حرف مفت زدن كه تو تو گلوي من گير كردي از همون زمان دانشكده كه ياغي بودي و مثل بقيه شاگرد هام مجيزم رو نمي گفتي

هيچ وقت نتونستم قورتت بدم يا بالا بيارمت
همونطور مثل تيغ ماهي تو گلوم موندي

گفتم هومان بهت اخطار دادم مزخرف نگي 
اينجام چون به اين كار احتياج دارم 
نه به پولش كه مي دوني احتياجي نيست
به اينكه حواسم رو پرت كنه احتياج دارم
پس خفه شو و سودت رو ببر
منم خفه مي شم و نمي گم چقدر  روي همچين كاري مي خوري
اگر هم تو گلوتم تقصير خودت ، لابد لقمه بزرگ تر از دهنت برداشتي

باز گفت نه سونيا نميشه من تا از پس تو بر نيام كوتاه  ( باهات نخوابم ! ) نميام 

طبقه شيشم بوديم

ديدم تاب صداي نحسش رو ندارم
چنان در رو به هم كوبيدم كه ساختمون لرزيد
بعد هم از پله ها دويدم سمت پايين 
به ماشين كه رسيدم ضربان قلب مريضم رو هزار بود انگار
استارت  زدم گاز دادم تا خونه

خونه عزيز

اولش پنيك بودم
يه پيرهن خواب بي آستين  پوشيدم بافتنيم رو برداشتم به بافتن
سه رج مونده بود كه پتوي بافتني تمام بشه ، تمامش كردم
رفتم سراغ قفسه فيلم هام

 "La vie d'une Autre " رو بر داشتم. گذاشتم تو گلوي آلفردو و نشستم به ديدن
آخ ژوليت اين زن ترين زن دنيا 
 وقت ديدنش  ماكاراني كه از ديشب مونده بود رو سرد خوردم 
بعد اسنك بيوگلز با پنيرهكلند
بعد چاي با شير و عسل
و بعد تصميم گرفتم سالاد بخورم 
كاهو با گوجه فرنگي نمك . پنير پارمژان و روغن زيتون و كرمي سس ايتاليايي
خدايا سالاد خود بهشت بود 
با بينوش  

حالا فيلم تمام شده 
دورو برم پر از ظرف و بقاياي تفريحات دو ساعت گذشتمه
خيال ندارم برشون دارم
امروز نظم و ترتيب و تميزي و خانم شيك  تعطيل
مي خوام برم تو تخت خود ارضائي كنم. بعد يه موزيك محشر  گوش بدم تا خوابم ببره
امروز گور باباي همه چيز سونيا

موزيك هم بعد از پست كردن  اين مزخرفات يه وقتي تو شب مي گذارم
الان حوصله ندارم


٢:٤٣ بعد از ظهر دوشنبه نميدونم چندم آذر 

4 comments:

Anonymous said...

just can't say anything
neither breathe
.
.
.
.
.


yn

Anonymous said...

پس گلوش پيشت گير كرده پست فطرت!!؟
سونيا هومان با من
من هم شاگردش بودم
اون عوضي رو من مي دونم چطور بايد ادب كرد
تو چرا به فكر خودت نيستي؟
چرا سونيا؟
چرا تحمل مي كني؟
چرا به حرف گوش نمي دي؟
يه كم به فكر خودت باش سونيا
ميترسم
شرط مي بندم همه ادم هايي كه دوستت دارن مي ترسن از دستت بدن


روزت هم قشنگ بود خانوم خانوما
كاش واقعا مي گفتي گور باباي همه چيز
من كه مي دونم همون موقع داشتي پدر خودت رو در مي اودي

من كه گفته بودم ميشه برات مرد
اونم به راحتي

حرف گوش كن دختر


ژاك روسو

Anonymous said...

پيدات نكردم ارسطو

با هومان كاري نداشته باش
من و هومان رفقاي قديمي هستيم
اگر ازش پست فطرت تر نباشم كمتر نيستم

.
آدمهايي كه دوستم دارن؟!....... تو هيچي نميدوني
به هيچ كدوم از اونهايي كه دوستم دارن اعتمادي ندارم
به جز يكي

دورتر از اون بودي كه بدوني چي ميگذره
خوبيش هم به همينه

دوست نازنين من
از اين دارولمجانين دور بايست
تو حيفي

سونيا

Anonymous said...

آ راستي براي اينكه براي كسي بخواي بميري بايد زياد ازش بدوني
اگر يك زن باشه
بايد حتي بيشتر ازش بدوني

براي اينكه به راحتي براش بميري
زندگي سختي در انتظارت

اين يه تهديد نيست
اين يه هشداره

ارسطو تو حيفي براي اين كثافت كاري

محض رضاي خداوند دور بايست

sonia again