من اسمش رو گذاشتم
"amnesia island "
جزیره فراموشی
فراموشی
اما باز اينجام
تهران
پاييزِ تهران
پاييز خيابون ِ وليعصر
لباسهاي تيره
بافتني ها
قرمزي نور چراغ ترمز ماشين ها وقتِ عصر هاي زود ِ پاييز
برق چراقهاي راهنمايي رو آسفالت بارون خورده
صداي شلپ بوت هاي خوش تركيب روي بارون دير وقت شبهاي خيابون
همين ها كافي كه از "جزيره فراموشي " برگردي
از خونه آفتابي بزرگ زيبات
از ساحل نقره اي صبح هاي زود با قهوه بي نظير بارمن خوش
قيافه سوئدي
هر چقدر برگشتن به اين شهر ازت آدم بدِ گناهكار ِ خائن
بسازه
تو بر مي گردي
باز و باز و باز
به دروغ هات
به خيانتت
به شهرت
تهرانت
هر چقدر " لوسي" لوك بسان با فيلم نامه ي افتضاحش
و لب هاي هميشه مريضِ
اسکارلت جوهنسون رو با خون ريزي
ناگهاني و شره خون روي پاهاي لُختت ببيني
خيلي سينمايي بود
زني كه وسط سالن نمايش سينما ناگهان مي ايسته حسِ خيسي
پاهاش
و دست كشيدن توي رانش
و بيرون رفتن از سالن نمايش
و در نور كم سالن انتظار
قرمزي خون
زني كه بر ميگرده به تهرانش تا بَد باشه
Ss