*
...
زنورکو : این قصه ایه که ماهیگیرهای پیر شمال وقتی تور ماهیشونو رفو میکنن زیر لب زمزمه می کنن . زمانی بود که زمین به انسان ها سعادت ارزانی می داشت
...
زنورکو : این قصه ایه که ماهیگیرهای پیر شمال وقتی تور ماهیشونو رفو میکنن زیر لب زمزمه می کنن . زمانی بود که زمین به انسان ها سعادت ارزانی می داشت
. زندگی طعم پرتقال , آب گوارا و چرت زیر آفتاب می داد . کار وجود نداشت
آدم ها می خوردند و می خوابیدند و می نوشیدند , زن و مرد به محض این که تمایلی در درونشون احساس می کردند طبیعتا با هم جفت گیری می کردند
هیچ عاقبتی هم نداشت , مفهوم زوج وجود نداشت , فقط جفت گیری بود , هیچ قانونی حاکم بر زیر شکم آدم ها نبود , فقط قانون لذت بود و بس
ولی بهشت هم مثل خوشبختی کسل کننده است . آدم ها متوجه شدند که ارضای دایمی امیال از خوابی که به دنبالش می آد , کسالت آورتره . بازی لذت خسته شون کرده بود
پس انسان ممنوعیت را خلق کرد
مثل سوار کارهای مسابقه پرش از مانع , به نظرشون رسید که جاده پر از مانع , کمتر کسل کننده است . ممنوعیت در آنها میل جذاب و در عین حال تلخ نافرمانی را به وجود آورد
ولی آدم از این که از همون کوه بالا بره خسته میشه . پس آدم ها خواستند چیزی پیچیده تر از فسق و فجور به وجود بیارن , در نتیجه غیر ممکن را آفریدند یعنی عشق رو
! لارسن : مسخره ست
زنورکو : عشق چیزی نیست مگر انحراف امیال غریزی , بیراهه , راه فرعی برای پرسه زدن اونایی که همخوابگی حوصله شون رو سر می بره
........
.....
... جائی دیگر
زنورکو : هیچوقت بی رحمی ای رو که در پس یک نوازش نهفته است , حس کردید ؟
فکر می کنید نوازش آدم ها رو به هم نزدیکتر می کنه ؟ نه , آدم ها رو از هم جدا می کنه
نوازش کلافه می کنه , اعصاب خرد کنه
فاصله ای بین کف دست و پوست به وجود می آد , در پس هر نوازشی دردی هست , دردِ اینکه نمی شه واقعا به هم رسید
نوازش سوء تفاهمیه بین تنهایی که می خواد خودشو نزدیک کنه و تنهایی که می خواد بهش نزدیک شن ... اما فایده ای نداره ... هرچی بیشتر به هیجان می آید , بیشتر دور
می شید ... آدم فکر می کنه داره تن کسی رو نوازش می کنه در حالی که داره
... سر زخمو باز می کنه
.
.
! محشر بود , نبود ؟ ... بود! ...زیاد WOW "
این آدم یک قرن پیش نمایشنامه هایی خلق کرده که
" به سادگی بیچاره ات می کنند
.
.
Variations e'nigmatques*
SCRIPT BY : ERIC EMMANUEL SCHMITT
Ss
4 comments:
seem he never loved sumbudi
.
.
.
but i love sumbudi
.
.
.
anyway he wrote great
.
.
WOW
بود. زیاد
.
.
.
اصولا خلقت همه چیزش عجیبه
مثلا برای ارضای گرسنگی، انسان سر یه گوسفند رو می بره که اصولا کار مشمئز کننده ایه
ولی شاهکار خلقت همین چیزیه که شما گفتید
انسان می تونست خیلی چیز ها رو برای عصیان بی کران خودش خودش انتخاب کنه
اما مستقیم رفت سراغ این یکی
یعنی اول یه حس جنسی در وجود انسان نهاده می شه
اما ارضا کننده اش در وجود یک انسان از جنس دیگه که انگار از یه سیاره دیگه اومده قرار داده می شه
می تونست مثلا داخل یه شی یا یه چیز دیگه مثلا یه درخت باشه
اما مثل اینکه خالق هستی از چالش خیلی خوشش می اومده
و بعد کلی فلسفه و مذهب و اندیشه و دیدگاه، از اجتماعی و اسیب شناسانه تا رمانتیک و احساسی همه و همه پدید اومدند،
خوب توی یه همچین آشوبی
ظهور کردن عصیان بی کران که اسمش شد عشق خیلی بهتر می تونه اتفاق بیافته
اینطور نیست؟
.
.
.
DZ
هیچوقت بی رحمی ای رو که در پس یک نوازش نهفته است , حس کردید ? .... حرف عجیبی بود. خیلی عجیب ... نه خود حرفش بلکه نگاهی که توشه و ...
Post a Comment