Sunday, August 02, 2009

stroll






... بالاخره گستاخی خوبه یا بد .. منظورم بی پروائیه




من دچار خود سانسوری شدم
یه مرض بزرگ که فرار کردن ازش کار ساده ای نیست
می ترسم
از چی .. از کی


: میدونم از چی می ترسم
. قضاوت شدن


و این حالم رو بهم می زنه
تبدیلم میکنه به یه عوضی بزدل که خاصیتش از یه ناتوان جنسی هم کمتره


به کی میشه گفت

! این همه قفل و بستی که من به دهن و ذهن خودم زدم و می زنم رو کی می تونه باز کنه ؟


چند سالی می شه که بزدل شدم
اینکه فرار می کنم از نگاه و طعنه


! اینکه موجه ام .. اَ ه چه کثافتی .... موجه



این جا رو گمانم جز یکی دو نفر کسی سر نمیزنه

از این یکی دو نفر هم , از قضاوتشون , می ترسم



, ترس لعنتی برادر مرگ هم نیست

خود مرگه

. ترسو مُردست



گاهی .. آخ لعنت به گاهی . اصلا همیشه
آره همیشه دوست دارم از تمام وحشیگریهام بگم

از انحرافات جنسیم

از گند زدن هام

.... از





dead , coward Ss

1 comment:

Anonymous said...

اگه فرض کنیم تو، یا از قسمتی از تو
یه جور هدیه الهی یا پیامی برای بشریت و یا همچین چیزی باشه
خوب باید گفت، هر چیزی بهرحال جزئی از طبیعته و ارزش نابود کردن رو نداره

تو یه زنی می دونی!
یه جورایی می شه ازت سوء استفاده کرد
تو فکر می کنی که انحراف یا همچین چیزی داری! ولی در واقع تو جزئی از طبیعت هستی
و چون می شه توهم معجزه رو از همین به قول خودت انحراف داشت
پس می توان به عنوان هدیه الهی به حسی که به کسی دادی یا از کسی گرفتی نگاه کرد
البته می شه بر عکس هم فکر کرد

اما اگر اینطور باشه
خوب دقیقا اتفاقی که می افته چیه؟
چیزی رو در سراسر وجودت پخش می کنی؟
چطور؟ به احساسات خوب اجازه رد شدن می دی و بد ها رو رد می کنی؟
نه نه فکر نمی کنم اینطور باشه

حدس می زنم به اونهایی اجازه می دی که دیگه هیچ امیدی براشون باقی نمونده
به کسانیکه
.
.
.
کسانیکه
دیگه ایمانی ندارند
و خواسته هاشون از تو، از پنهان ترین اعماق وجودشون و از رنج به وجود آمده
فقط باید به چیزی که تو بهشون می دی ایمان داشته باشن
.
و این یعنی عذاب برای تو و برای دیگرانی که این موضوع رو می دونند

چون احساسات ظاهری به درد نمی خورند
چیزی که وجود داره از ناخود آگاه و از اعماق وجود آدمها بر خواسته
و آدمها چه میدونند که احساسات واقعی درونیشون چیه
و اینکه در خودشون چه آرزو هایی دارند
هیچکس این نمیدونه
نمی خواد هم که بدونه
چون این هراس انگیز ترین واقیعتی که هر کسی باهاش روبرو میشه

پس باید چیکار کرد
منتظر شد تا به پایان برسی
هیچ چیزی در طبیعت جاودان نیست
و یا شاید هم، برعکس، باید به طریقی حفظت کرد
این چیزی نیست که برای من اهمیت داشته باشه
برای بقیه شاید

چیزی که من می دونم اینه که در حال حاضر هیچی وابدا هیچ چی نمی دونم
.
.
.
DZ