این نوشته مخاطب خاص دارد
. کاش دنیا ساکت می شد . خفه می شد
عصبانیم . از همه آدم هایی که دوستم دارن یا اینطور وانمود می کنن
کاش فقط نقاشی ها می موندن .. کتاب ها .. فیلم ها .. بوها
. کاش خفه می شد این همه آزار ..این همه خبر بد
DZ دلم گرفته
خوبه که غریبه اید
هیچ تصوری از اینطور غریبه بودن ندارید
و این غریبه بودن چنان آرامشی به من می ده که دست یافتنی به نظر نمی آمد
بی توجهید به ظاهرم .. به آنچه که هستم یا قرار ِ که باشم
فقط اینجاست یک تکه آروم ِ این دنیا که من دزدیدم و ... و وقتی زلزله بیاد .. جنگ بشه .. همه
چیز به هم بریزه ...اونوقت اینجائی هم دیگه نیست
زخم خورده ام .. خسته ام از آدم هایی که دوستم داشتن .. دارن
اما مهم نیست چه اتفاقی بیافته .. چون من موجودیتی ندارم برای شما .. فقط اینجام
بدون صورت .. بدون بَدَن .. بدون لباسهام
یک روح عریان که هر لحظه می تونه نباشه
هیچ چیز در دنیا ارامش دهنده تر از غریبه گی نیست
غریبه بمونید
می ترسم .. می ترسم از هر کی بهم نزدیک میشه .. مرد یا زن فرقی نمی کنه
DZ می ترسم
Ss