Tuesday, January 01, 2013

tableless

4 comments:

Anonymous said...

چقدر صدات رو دوست دارم

چيزي هست در تو كه آدم تابش نياره ؟

ژاك روسو

من said...

اتفاقا من این حرفا رو گوش دادم و اصلا به سرم نزد بندازمش سطل زباله حتی خواستم ذخیرش کنم که بعدتر بازم گوشش بدم ولی امکان ذخیره شدن نداشت انگار... بهش فکر هم کردم، خوشم هم اومد حتی.

اول از سبک این کار. چه خوبه که آدم راحت و ساده بیاد حرفاش رو بزنه و اتفاقا یک حسی توی صدا هست که وقتی نیاز به همدلی بیشتری باشه این صدا بهتر از متن میتونه موفقتر باشه... این صدا نزدیک صدای نوشابه امیری هم بود

دوم از داستانی که صدا روایت می کرد. اون فیلم با بازیگرا و کارگردانی خوب به کنار. من اون برگهای جمع شده‌ی ولیعصر رو ولی بیشتر دوس دارم میدونی منو انداخت یاد چی؟ یاد اون صحنه توی فیلم زیبای آمریکایی که باد داره یک پلاستیک یا نایلونی رو مدام میرقصونه... وای چه حسی داشت اون صحنه... این زیبایی‌ها به خاطر یکتایی‌هاشونه یا به خاطر اینکه هر لحظه دارن تکرار میشن؟

سوم از خود داستان. این موقعیت های سخت و بغرنج،این موقعیت هایی که آدم قبلترها تکلیفش رو باهاشون مشخص کرده ولی وقتی یک طرف داستان خودش قرار میگیره اصلا اون تکلیف سابق، اون عقلانیت سابق و اون نظرات قبلی همه در آستانه‌ی بحران و چالش قرار میگیرن. در یک آن یک جنگی بین من غایب و من حاضر شروع میشه که یه گرد و خاک وحشتناکی داره که نگو سونیا.

چهارم از نتیجه برای خودم. سونیای عزیز جنگ ما جنگ بر سر رخدادها نیست جنگ ما بر سر معناهاست. کدوم معنا الان باید کنار گذاشته بشه و کدوم معنا باید پذیرفته بشه؟ چرا معنای قبلی رو که به ظاهر عقلانی بود باید رها بشه و حالا به چیزی تن بدم که خودم سالها باهاش مخالف بودم؟ اینا جنگ معناهاست سونیا جنگ هر روزه‌ی ما، ازشون نترس.

پنجم از رفاقت ما. سونیا قبول داری من الان رفیقت هستم یک رفیق مجازی خیلی دور؟ خوب این رفیق مجازی خیلی دور به تو میگه درسته هر تصمیمی سخته، درسته که از سر بسته‌بودن گفتمان‌ها هیچ انسانی نمیتونه از شر دنیای معناها خلاص بشه ولی یک دقیقه چشمات رو ببند ببین این معناها کدومش بهت حس بهتری میده، دقیقا مثل همون فیلم روز تولدت. همون معنایی که حس خوبی بهت میده بدون توجه به دراز مدت زمانی، که اصلا معلوم نیست چی میشه رو انتخاب کن.

پرحرفی کردم؟ خوب معلومه که آره. چون اینجا خیلی خلوته به نظرم تو آدمای پرحرف رو دوست نداری و حتی آدمایی که بخوان قضاوت کنن. من قصد این دوتا کار رو نداشتم فقط خواستم بگم که شنیدم‌تون و حواسم هست که جاهای خلوت زیادی پرحرفی نکنم.

Anonymous said...

آره ژاك روسو ، چيزي هست در من كه تابش رو نياري

. خودم

باور كن تاب آوردن من گاهي غير ممكنه


Ss

Anonymous said...


من " جان عزيز"

ترس " آشنا ترين مفهوم ِتو زندگي من"

هرگز ازش گريزي نبوده

كاش مي شد نترسم رفيق

اما محال رو خواستنه

گم شدم "من" و در اين گم شدن به نهايت تنهام

اينكه گوش داديدبه من
به اين زن
...... از صبوريتون مياد يا چي

چون عميقا معتقدم كه گاهي از بي چاره گي
مزخرف ميگم

اون بالا به ارسطو گفتم
تاب آوردن من كار سختيه
آدم آسوني نيستم
هيچ وقت نبودم

و ميدونم گوش دادنم هم ساده نيست

ممنون گوش داديد رفيق

زياد

Ss