Friday, May 08, 2009

And in the morning when you're turning, I'll be out of reach



*
If you want me
Satisfy me
.


من رو می خواستی ؟

نمی خواستی ؟ با همه سینمایی که می شناختم


با همه نقاشیها یی که نا تمام موند


.



Are you really sure that you'd believe me?
When others say I lie
I wonder if you could ever despise me
When you know I really try
To be a better one to satisfy you
But you're everything to me
And I'll do what you ask me
If you'll let me be free.
.

. بی همه چیز شدم

. جدا از آدم هایی که دوست می داشتم ... دوست می دارم - یه بی همه چیز تمام عیارم

. خدا گم شد


. باشه غلط نگیر ... اصلا همون خدایی که داشتم , گم شد

بی خدا شدم

خیلی بده .. بی خدا بمونی

بی نقاشی - بی دیدن - شنیدن .... سنگ بشی

بی اینکه چشمهات خیس بشن
.

* By : Marketa Irgolva
.

Ss

2 comments:

Anonymous said...

ماهی

ماهی دهانش را باز کرد
و آرزوهامان را خورد

دهانش ورم کرد
و بعد مرد

کمی دور تر از وسط دریاچه با جلبکهای نارنجی
و خزه های سفید
و ماهی های غول پیکر ارغوانی


.
.
.
روز بعد
روز بعد

مردم با نگاهایشان شک می کردند
به اینکه ما چه هستیم
کلاهایشان را برایمان پرتاب می کردند

و دور یک میز دوازده نفره
پشت باغی از درختان زیتون و صدر
ماهی می خوردند

و ما آنها را کشتیم
مثل فیلم های گنگستری
درست همانطور

با پالتوهای بلند و کلاه های لبه دار
و تفنگهای خشاب گرد

و بعد آسوده و بی فکر و سبکبال
مثل هیچ
قدم زدیم

از اینجا تا خانه های برفکی
در کنار دریاچه ای آبی
با درختان سیاه
و خاک قرمز

و ماهی های بزرگ ارغوانی
.
.
.
DZ

Anonymous said...

حضورت جز آرامش نیست
.
.
.
و بس

yn