Monday, December 28, 2009

birthday things





می تونی عاشق یکی باشی و , یکی دیگه رو آرزو کنی

.
.





دی ماه 6

چطوری که تولدت مساوی با یه فاجعه می شه


کاش باز تکرار نشه



. تولدت مبارک دختر . زن




Ss

4 comments:

Anonymous said...

تو خورشیدی
خورشید حرکت نمی کنه
اون این کار رو می کنه
( درست پیرمرد را می گیرد و انگشتانش را دانه دانه بالا و پایین می کند تا مثل اشعه های خورشید درآید )

تو زمینی
( پهلوهای مرد ژنده پوش را می گیرد و او را به دور "خورشید" می گرداند )

خوب حالا ما یه ماکت داریم که حتی آدمهای عامی مثل ما هم میتونه درکش کنه

( زمین را دور خورشید می چرخاند )
فقط تصور کنید این سکوت محض
چه تاریکی غیر قابل رسوخی می تونه
داشته باشه

ببینید که اینجا چقدر بی مرزی؛ خالی بودن ؛ تنهایی و آرامش وجود داره
ولی نور خورشید مثل پوششی روی اون رو می پوشونه
.
.

اما کم کم همه چیز تاریک میشه
( پیرمرد خورشید را خم می کند )
سایه بزرگی روی تاریکی ایستاده است
و آن را نشان می دهد
.
.
همه چیز از حرکت باز می ایستد
باد، سرد میشود


می تونی حسش کنی؟

.
.
.
آسمان تاریک می شود
سگ ها زوزه می کشند
خرگوش ها بی تابی می کنند
و گوزنها سرآسیمه می دوند
کسوف روی داده است

ناگهان سکوت
هر آنچه که تا کنون زنده مانده است بی صدا می شود

آیا کوهها به حرکت درخواهند آمد؟
آیا بهشت بر زمین سقوط خواهد کرد و همگی زیر آوار آن خواهیم ماند؟

نمی دانند
هیچ یک نمی دانند

زیرا که کسوفی سخت همه چیز را سیاه کرده است
.
.
.
.



اما



نگران نباشید
( کمر خورشید را دوباره راست می کند و پیرمرد همچنان انگشتانش نقش اشعات را بازی می کند )
خورشید دوباره باز خواهد گشت
و دوباره همه چیز گرم می شود

"و سبز می شود"

اوه . . . مثل اینکه یادم رفته بود که اینجا جای این حرفها نیست
.
.
Lord, SaveUs
.
hapi yoor bers dei



.
.
.
DZ

Anonymous said...

می گن خدا عادت داره چند تا کار رو با هم انجام بده

یکی از کار هاش چی می تونه باشه ؟

وقتی این ها رو می نویسم , نا خن

شستم در د می گیره . چه اتفاقی

: افتاده


در ماشین رو , رو دستم بستم .

عین ِ یه کودن داشتم به دستم

نگاه می کردم

و در ماشین رو روش بستم . عین

کارتُن ها آخ این درد قفسه

سینه ماهیچه قلب



از من چی می خواد

پنجاه و چهار از صد تا عددیه که

!مستحقش هستی دخترجان

دارم با مداد می نویسم - نوکش

تیز ِ - با مداد تراش رو میزی

تراشیدم

خیلی جذاب به نظر میاد - وقت نوشتن

صدای خوبی می ده

دوست دارم تو خستگی دراز بکشم و یکی

با مداد که نوکش رو با

مداد تراش رو میزی تراشیده روی کاغذ

بنویسه و خوابم ببره


می دو نی یکی از اون کارهایی که خدا

عادت داره انجام بده چیه !؟

اینه که : یه آدمیزاد که تو به

DZاختصار

میشناسیش که دور ایستاده

که میشناسیش ولی نمیشناسیش بیاد به

صفحه محقرت که یه بند انگشت

خاک روش تلنبار شده آره درست همون

جایی که هیچ کس نیست حتی

از سکوت کهکشان هم تهیست - درست همو ن

وقتی که قدر شش میلیارد آدم

روی کره زمین تنهایی - و یه قصه

محشر بنویسه راجع به زمین و خورشید

و پیر مرد و انگشتها و باد و بهشت

و [ آخ این بهشت که به زمین سقوط میکنه
[ DZچه محشری بود


. سکوت و سیاهی و گرما و سبز شدن


و توی بی نوا محو نگاه کنی - لذت

ببری

بی چاره بشی دختر [ آخ اجازه

بدهید اینجا ..در این لحظه یک دختر

باشم

[!نه یک زن


خدا عادت داره چند تا کار رو با هم انجام بده

درست زمانی که این آدمیزاد
DZ

رو میاره به غبار گرفته, این صفحه

درست همون موقع

He Is Saving Us .





Ss

احمدرضا توسلی said...

خب گاهی این طوری میشه... دیگه!

تبریک...

Anonymous said...

i can give you all my dreams
.
.
.
or the life i live


happy birthdey

yn