Saturday, October 15, 2011

hesitate



از کِی این همه احمق شدم ؟

از کِی نگاهم اینطور دقیق و تیز شد؟ .. به دستگیر های دَر - به کلید و

پیریزهای برق - به جزئیات نادیدنی


چی شد ؟



من بودم ! من نبودم که دارو ندارم رو ...جعبه رنگم رو - گلیم کوچیک اتاقم رو


که بابا خریده بود - کتاب آشپزی رزا منتظمی رو که اون از روش آشپزی می

کرد - مدارکم رو و چند تکه جین و تی شرت رو برداشتم و زدم از اون خونه

بیرون - بی پول - بی جا - بی کَس - پس چی شد ؟

حالا چرا اینها مهمه .... برق زدن کریستالهای لوسر - کنده کاری چوبهای

آشپزخونه - رنگ مات و گرم پارکت های کَف - هماهنگی رنگ گلدونها با گلها و فضای اطرافشون

!!کِی ؟- کِی اینهمه برام مهم شده ؟



دارم غصه می خورم

اگر جنگ بشه

اگر هجوم بیارن به خونه ی قشنگ - کتابهای کمیاب - مجسمه های فرشته که از چوب

تراشیده شدن - اون همه فیلم که با وسواس کنار هم چیدمشون - راحتی و ساکتِ

خونه رو به غارت ببرن چی ؟؟؟؟

من کدوم یکی رو بزنم زیر بغلمو نجات بدم ..هاه ؟


دلبسته ساقه های ظریف نقاشی شده روی حباب چراق قدیمیم و کلاویه های

پیانو که بعد از این عمر طولانی محکم و تُرد سیاه و سپیدن

و اون خونه باغ که قرار دنج ترین جای دنیا بشه


چه کنم

از کجا اینطور شد


از کِی چشمهام گیر کرد به زیبایی

به دقت

به تمیزی

به عمق

؟



کمکم کن





Ss


Music : cover by : daughter darling named :dust in the wind

2 comments:

Anonymous said...

شاید خیلی هم بد نباشه

شاید مرحله ی گزاری باشه

شاید اینطور بودن هم جزئی از پروسه ی تکامل باشه

ناراحت نباشید از دست این حس

بچه ها گاه به گاه کار های بد هم می کنند

.
.
.
اصلا یه پیشنهاد بهتر

از این بچه چند تا عکس بگیرید و بگذارید اینجا

از لوستر ها

پریز ها

آشپز خونه

از خودتون که ولو شدید بین همشون

اینطوری تنبیهش کنید

اینطوری شاید کمی ادب بشه

.
.
.
DZ

Anonymous said...

برگ های حیاط دارند
زرد و خسته می شن و میریزن
این یه خبره؟
خبر خوب؟
خبر بد؟
چه کسی قراره خبر خوب رو برامون بیاره
باید منتظر خبر خوب بود
یا به خبرهای بد عادت کرد
کی می دونه شاید
خبر های خوب رو برای تو
. برق زدن کریستالهای لوستر - کنده کاری چوبهای

آشپزخونه - رنگ مات و گرم پارکت های کَف - هماهنگی رنگ گلدونها با گلها و فضای اطرافشون

همه ی اینها بیاره
و در اون باغ
دنج
آرامش را نفس خواهی کشید

yn