.........
.... یه دستمال کاغذی از رو میزش برداشت
گفت تمیزِ
آمد طرفم
سریع گذاشتش روی
دهن و دماغم
و فشار داد
فرصت نکردم نفس بگیرم
حتی
فکر کردم می تونم
طاقت بیارم
فکر کردم جدی نیست
چشم هام رو بستم و
گذاشتم سلول هام از ته مانده ی اکسیژن ریه هام استفاده کنن
نمی دونم چقدر
سی یا پنجاه ثانیه
که گذشت
فهمیدم جدیه
فهمیدم بازی نیست
چشم ها م رو باز
کردم
با التماس بهش
نگاه کردم
چند بار پلک هام
رو بستم
اما اون دستش رو
بر نداشت
تیز و محکم نگاهم
می کرد
گمانم حتی سعی
کردم دستش رو کنار بزنم از روی دهنم
دیگه اکسیژنی ته ریه
هام نبود
هیچی
همش دی اکسید کربن
بود
و من باور کردم که میمیرم
که بازی نیست
که همونطورکه همیشه
می خواستم یکی هست که می کشدم
همون لحظه
دستش رو برداشت
و هجوم اکسیژن به
ریه هام...خود بهشت بود
این رو خیلی جا ها
شنیدیم یا دیدیم که لحظه ای که ریه پر از اکسیژن میشه چقدر ........ پو ه ه
.......................مرگ بر اثر
خفه گی مرگِ .....رنج آوری
همیشه از این که
از خفه گی بمیرم وحشت تمام بدنم رو می بلعید
و درست به همین
خاطر فوبیا ی عمق دارم
بودن bullshit اما این چیزی
از بزدلیم و
همه اراده ی
مصرانم.... برای مردن کم نمی کنه
مصرانم.... برای مردن کم نمی کنه
دیروز عصر. ...
شاید هم شب
او راستی راستی
داشت می کشدتم
و من به این خاطر
ازش خوشم میاد ...
حالا دیگه زیاد خوشم میاد ازش
نه مثل هر مرد دیگری
که لب های زن زیبایی که نزدیکش بود ( با فرض زیبایی من) رو بوسید
نه ترس درست کرد
درست وقتی تردید نداشتم
که دلش رو بردم. .. و بیچاره و با
دل زخمی ... رهاش می کنم
درست همون وقت
داشت می کشدتم
....انگار خواب دیدم
باورم نمیشه
دیروز با یه
دستمال کاغذی سفید بی چروک ِ تمیز
......داشتی می مردی سونیا
ترسوی بیچاره ی
خوشگلِ بدرد نخور
به سادگی پر از
التماس شدی
چشم هات به غلط
کردن افتاد
تو یه بدبخت تمام
عیاری
یه بی چاره ی پر
مدعا که درست به اندازه ی ترک دیوار ، بی خاصیته
....
خفه شو سونیا
ازاین به بعد یه
لطفی به آدم ها و فضای
اطرافت بکن و فقط
خفه شو
.......خانم
روشنفکر دلربای احمق
حقیر پیش پا
افتاده ی بی نوا
Ss
.........
4 comments:
این جا چه خبره سونیا؟
اینا یعنی چی؟
ارسطو
خبری نیست ارسطو
همه جا امن و امانه
نگران نباش
تخیل کردم
I'll call you
Its OK
Ss
می کشمش
.
.
.
Back off
Its not your call, stranger!!!
Ss
Post a Comment