Sunday, July 09, 2006

...Case i am broken.

__
بهتون که گفتم ...کمی طول می کشه....

=
خانم گفتید - اما الان سه ماه منتظر شما هستم - من به شما اعتماد کردم - ....اصلا دیگه نمی خوام کار طراحی داخلی خونم رو به شما
بسپارم !!!فکر می کنم همینقدر صبر کافی بوده باشه ....

_
من واقعا متاسفم - فکر می کنم حق با شماست - بهتره آدم مناسب تری این کار رو انجام بده ....

=
ببینید خانم -درسته کار شما فوق العاده بوده در مورد های قبلی که دیدم - اما صبر هم اندازه داره
با وجود اینکه کار اصلی شما نقاشیست - اعتماد کردم - به خاطر کار خوبتون صبر کردم !- اما من هم بر نامه ریزی هایی برای زندگیم دارم
...متوجه هستید که؟! ..

_
بله - کاملا - من...یکشنبه برای فسخ قرار داد می رسم خدمتتون - ...خدا نگهدار...
( گوشی را آرام ...انگار که نخواهد سایه ها بفهمند .. زمین می گذارد )

(لعنت - این هم از این - نقاشیهاش جلوی چشمهایش معلق می شوند - کوله پشتی را برداشت و زد بیرون از کارگاه )


/
خا نوم !- برف اونقدر زیاده که ماشین تکون نمی خوره - فکر کنم بهتره با تاکسی برید منزل

_
تاکسی کجا بود آقا امین ؟!!...م م م ...ظاهرا که چاره ای نیست - پیاده میرم تا یه جایی

دربان پیر جلوی گالری دستها را گذاشت روی چشمها
/
خانوم مثل چشمهام مراقب ماشینتون هستم - شما خیالتون راحت باشه - برید منزل ...سرده !

_
با لبخند ) آره آقا امین - پراید خسته من واقعا روی چشم گذاشتنم داره - شما برید تو
هیچ کی این ماشینو نمی دزده - اگر هم بدزده..یه چیزی می گذاره روش پس میاره- فقط
حواستون باشه .. پسش بگیرید حتما

پیرمرد متعجب از حرفای دخترک می خندد...ریشهای تنک سپیدش هم
/
خدا به همراهتون خانوم



چقدر هوا سرده - دستها در جیب پالتو - شانه ها کمی جمع شده به سمت جلو ..از سرما
با خودش فکر می کند : حتما ریملی که صبح به روی مژه ها کشیده بود الان زیر چشمها را سیاه کرده
حوصله نداشت با انگشتها پاک کند.. حدس سیاهی را

اطمینان دارد در این هوای سرد تاکسی جلوی پای هیچ ابول بشری نمی ایستد ..چون همه تاکسی ها
شتاب به خانه رسیدن دارند
ترافیک..یک زنجیره نور درست کرده - خیابان ولیعصر پر از بوق وبرف ودرخت

تا تجریش پیاده میرم از اونجا هم یه غلطی می کنم - فکر می کند: چرا زنها و دختر های جوان دائم دست به )
روسری دارند حتا اگر موها و روسری در بهترین حالت خود باشند....- هوه...اون دختر چقدر خوب لبها رو خوش رنگ کرده
یا اون مرد کنار پست خانه ...چه خوشحال لبو می فروشه

پاهاش خسته اند - تجریش پر از نور.. آدم ها .. بو ها
قشنگ....قشنگ...قشنگ ...مثل شومینه پر از چوبهای سوزان برای گرم کردن دستهای یخ زده اش

(کاش می شد برم تو بازار چه - بوی ترشی وصابون و نون تازه...و دالون گلالودش ...هوش از سرم ببره

از سرم بپره فکر مامان که نیست...بابک که حا لا بزرگ شده وشده برادر خوشگل محبوب من.....فکر بابا که حتما
اون گوشه گورستان سردشه...کاش می شد برم بخوابم رو سنگ خاکش تا گرم بشه شاید
و سالی.. که بابک حالا انگار بیشتر بچه اونه تا برادر من


............... چشماش تار شدند - اشک بود _( آره - بذار خیال کنم از سرماست ...بذار خیال کنم
از خوشگلی تجریشه........بذار خیال کنم ..مونده تا بشکنم...........................................
.....


* به یاد روزهای سر سختیم
به یاد روزهایی که فکر می کردم مونده تا بشکنم
این شعر مال کی بود؟(مانده تا برف زمین آب شود .. مانده تا
بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر) مال سهراب بود..نه ..
اخوان ثالث؟..گمان نکنم...یادم نمی یاد..از کی بود این شعر...
............
شب خوش سونیا

Ss

1 comment:

Anonymous said...

salam
neveshteye jadidet ro ham khondam,
nemidonam chi begam,
ama moraghebe khodet bash,
nazar gozashteh'ha jaye alan o ayandeh ro begiran.
gozashtehaye sard o talkhan ke emroz ro misazan.
emroze garm tabestoni ro.
sari to delet nago ke
bazam dare ba kalamat bazi mikoneh.
az ye khatereye sard o delgire zemestoni
ke ba honaret kami ab o rangesh dadi
o ro badihash ye range shad zadi
ta jalb nazar konan.