Thursday, September 17, 2009

درماندگی ِ مسیح




اولین بارون پاییز

وای از این بوی قدیمی ... وای از برگهای چنار تو خیسی خیابون

.. صبح باز یه فیلم مریض دیدم - عصر دعوای سخت

قدیمی ِ رضا T shirt بعد تر پرت کردن لباسهای خوش دوخت , ته کمد و پوشیدن همون


که الان کنار یقه اش نخ نما شده ... پر از کهنگی ... تو راحتیش لم دادن

پا های یخ رو تو سینه گرفتن ... جا ئی که درد هست


شب یکهو یه عالمه بارون .. وای مبهوت نگاه کردن و برگهای درختهای پارک

.... تو خیابون

سیگار می خوام اما ظهر بعد از دو ماه , یکی کشیدم

پس سهمیه ام تمام شده

پُر از گذشته ام


پُر از خاطره - بوی آشنا

... درد - پُرم از





بهت گفته بودم این کتابها - فیلم ها - نقاشی ها ... از من یه دیوانه ساخته ؟


ذهنم رو زیرو رو کرده ؟

.

.




کجایی تعمید دهنده که فرزند ِ تعمیدی از آ تشت

! یه دیوانه ست که با این جنون دیگه نمی دونه این پاییز .. باید چه کنه ؟




Ss

2 comments:

Anonymous said...

.
if you are the "Master", then you have to baptize me.
.
.
.
Rabbi,

TALK.
any 'way', any time, any where as "Master" wishes.
the Day of 2 suns would be better.
.
.
.
DZ

احمدرضا توسلی said...

پست قبل منو یاد این انداخت:

نگاه کن و بسوزان هر آنچه در من بود
و کوک کن دل ما را که شکل آهن بود
تراشکار مزخرف دلم برآمده نیست
تو گفتیش که بیا، ببین که آمده نیست
تمام توشه ی راهت دو بسته ی مگنا
که دود کردی و رفتی به کوچه ی رعنا
و کوچ کرده از آن کوچه، کوچه کوچه تو را
کسی که داد نمی زد گلوی پوچ تو را
...