Monday, November 15, 2010

JUST DAYS ....





















این ماگ مال بی پولی هامه
خیلی بی پول بودم - نه می شد برم سراغ سالی نه پیروز
هیچ کی نبود - انگار همه دنیا تو انباری هاشون قایم شده بودن
میدونستم اگر باد به گوش سالی برسونه , بی پولم - حتما جوری که همون باد صداش رو به همه شهر پخش کنه , می گفت : چشمش کور .. می خواست نگذاره ازخونه پدریش بره - پیروز هم با اون اداهای همیشگی ...هه شما که پیروز رو نمیشناسید - اعتراف به بی پولی جلوی او یعنی.. پوه ه .. همه جوره تسلیمم

ماشین رو فروخته بودم - چالز اول رو - همون پراید هاچ بک - نه پروژه ای
بود نه کاری - هزینه وکیل برای معامله هم بود .. آخ شما که از معامله خبر ندارید
- اجاره خونه ای که اجاره ش کرده بودم هم بود و تازه .. باید دک و پزم هم جوری نگه می داشتم که کسی بویی نبره و باد خدای نکرده به گوش اون بالایی ها که گفتم .. نرسونه که بعد کُری ( دیدی نتونستی بچه ) رو برام بخونن
یادمه داشتم از دفتر یکی از استاد های دانشکده برمیگشتم - طرف هیچ کاری برام نداشت - نقاشی که پیش کش ... طراحی صحنه برای تاتر های دانشجویی که سهل
... هیچ

می دونستم تو این خراب شده اگر می شد با پیشخدمتی هم ,هیچ غلطی نمی تونم بکنم

تو میدون ارژانتین داشتم راه می رفتم و فکر می کردم حالا چی سونیا خانوم
یه دو جین چشم و گوش منتظره ببینه چه غلطی میکنی ... بازی رو میبازی به سالی یا نه ؟! بیچاره بابا ....رفته بود ... و این حال و روز من, این آواز رو تو دوست و آشنای متمول هرزه گو سر می داد - آرش...- خوب شد مرد و ندید دختر خیره سرش
به چه روزی افتاده - نمی تونستم پای بابا و خدا رو وسط بکشم
آخ فکر بابا که تنها نقطه آرامشم بود...و خدا رو هم که برای جاهای مهم تری لازم داشتم

رفتم تو شهروند آرژانتین - این ماگ با یکی دیگه هر دو ته یه قفسه جا خوش کرده بودن - همین دو تا که همتایی هم نداشتن کنارشون - در لحظه دیوانشون شدم
دیوانه تک لاله بچگانه نقاشی شده و آبی اقیانوسی این و درخت پاییز زده روی اون یکی.... پول ؟ - قدر رسیدن به خونه ای که اجارش داشت دیر می شد
یادمه هی قدم زدم کنار قفسه هی به خودم فحش دادم که آخه عوضی تو که اوضاعت انقدر خرابه به قول زن برادر سالی که من میمردم براشو سرطان گرفت و رفت (یه بانوئ تمام ) تو که اوضاعت انقدر درامه :) ... غلط میکنی راه کج می کنی
تو فروشگاه ! بعد گفتم به درک .. هر دو رو می خرم - خریدم و بغلشون کردم
آمدم بیرون
هیچ پولی نبود - راه افتادم کنار بزرگراه - یک ساعتی که رفتم گفتم به درک
می ایسدم شاید یکی رسوندم - ایستادم - یه اپل وکترا آلبالویی رنگ ایستاد
...باز به درک گفتم لابد و سوار شدم - هه عقب هم نشستم - فکر کن بی پول و پیاده و خسته باشی ..بعد بری عقب بشینی .. انگار طرف رانندته - می خواستم یه ماشین ارزون تر برای رسیدنم پیدا کنم اما با خودم گفتم تو که داری گند میزنی لااقل یه ماشین با صندلی های نرم سوار شو که بخاریش هم درست کار کنه
طرف رسوندتم به خونه - شماره تلفن داد و خواست - همه شماره تلفن خونه پدریم رو دادم بهش و نه شماره خونه
!اجاره ای خودم
. الان که داشتم چای مینوشیدم ازش یک هو همه چیز آمد

. ده سال پیش بود

....
.
.
.
آ ... راستی
Inception
! رو حتما ببینید - خوب بود - زیاد
از اون هالیوودی هایی بود که 2 ساعت .. کمی کمتر شاید ..تمام فکر های دنیا رو ازت میگیره


Ss







3 comments:

Anonymous said...

لیوان قشنگیه
یکی ( نه به این زیبایی ) رو شبهایی مدرسه شبانه روزی داشتم
سال 81 سال کنکور

اون اولین و آخرین سالی بود که تو خوابگاه می گذروندم

روزهای آخر هم اتفاقی از دستم افتاد و شکست


حتی اگر لاشه سگی لانه تخم مگس شود انگاه آن لاشه شایسته ی بوسه خورشید است

این جمله رو از فیلم هملت یادم بود
همونی که شبکه 2 نشون می داد و من بارها دیده بودمش
و یک بار دی وی دیش رو دست یک دست فروش دیدم که روی سفره فیلم هاش اون رو کنار
epic movie
گذاشته بود و من هر دو رو خریده و با خودم همون جمله بالا رو به فیلم دوم
گفته بودم
و این همون جمله ای بود که نثار لیوان کردم

بعد یادم افتاد که دن وقتی سانی مرد چه کار کرد
خب البته یه کم چسب، کار بوناسرا رو می کرد ولی اون لحظه من این تشیع جنازه باشکوه رو ازش دریغ کردم و بجاش جمله جانی رو گفتم
oh shit
.
.
.
این ها رو نوشتم تا به اینجا برسم
اگر روزی اتفاقی برای این لیوان افتاد که البته من یکی از افراد این اتاق رو مقصر می دونم
باید قول بدی که ببریش پیش بوناسرا
و یه تشیع خوب براش بگیری
و از همه مهم تر اینکه گریه نکنی

قول می دی؟
.
.
.
DZ

Anonymous said...

پو ه ه

.. پس خوندینش

قبول برای مراسم خاکسپاری میرم سراغ بوناسرا


اما در مورد گریه ,سیسیلی , قول نمی دم


...گاهی برای مهار گریه کمک لازم دارم


این برای شما که صاحب لیوان بودید یا هستید
:

*
"
جانی گفت
:

او از پنجره ای که در قسمت بالای برج است عبور کرد و بعد در را هم پشت سرش محکم بست . آنگاه فریادی کشید و خودش را پرت کرد
"
:از

VERTIGO , سر گیجه

هیچکاک

و



این هم برای لیوان شما ... با کمال احترام برای روز های خدمت صادقانش
:



*
هیچ چیز بیچاره تر از مریدانش نیست ...هیچ چیز بدبخت تر از دشمنانش
هیچ نامی شایست تر از نام او نیس که بتوان با سکوت از آن یاد کرد
در زرهی قدیمی , با نیشخندی کینه توزانه , همچون بتی چینی , و با دو شمشیر آخته در دست , در برابر مقبره ی زبان آلمانی رقص جنگ می کند

.....

او در میدان قدیمی افتخار , در نبرد گاه عظیم تلاشی خونبار , در مقابل مقبره ای متروک , جوش و خروش می کند

نشان های افتخاری که پس از مرگش به او تعلق گیرند , بی شمار است . و آخرین نشانه هایی است که به کسی اعطا می شود


از : یاد بود برای یک جنگجو ...والتر بنیامین




....


الان به کمک نیاز دارم برای مهار ...




Ss

Anonymous said...

good "boy"
.
.
.
DZ