... یه پایان تلخ , بهتر از یه تلخی بی پایانه
این رو از " درباره الی " یادمه
کاش فرهادی باز فیلم بسازه
و
Im so heavy in your arms ....
,
و
چقدر خسته ام ..... چقدر....
و
اون پایینی رو اگر تا حالا نخوندید .. نخونیدش لطفا .... چون
... تلخ و چون قول دادم که برش ندارم ...که خود سانسوری نکنم...که... آخ خدا
و
درسته که اینجا خلوته .. ولی به تمام آدم های این خلوت ...احتیاج دارم
گریه دارم
Ss
17 comments:
Inception
! رو حتما ببینید - خوب بود - زیاد
از اون هالیوودی هایی بود که 2 ساعت .. کمی کمتر شاید ..تمام فکر های دنیا رو ازت میگیره
Ss
سلام
خوشحالم هنوز وبلاگتو اپ میکنی
احساس میکنمم یه درد و استیصال عمیقی تو اپ کردن هات هست.
که هر لحظه ممکن یه روز بیایی تو وبلاگتو ببینی دیگه وبلاگی در کار نیست.
یکی از نشانه هایی که تشخصی میدهم تو مخاطب صادقی هستی و خودت هستی اینه که حس های خودتو خوب میشناسی.
خیلی از نوشته هات خوشم میاد
داستانامملطفا بخون
لینک یکیشو گذاشتم تو وبلاگم...
من حتی اگه به روز نکنم دیگ
اما همیهش مینویسم...
و حتما شعر های جدیدمو اگه تو وبلاگم نذارم تو کامنت دونی شما میگذارم...
اگر دوست داشته باشدی البته...
من هم درگیر یک تنهایی و بد بینی و ترس عجیبم...
این روز ها اتفاقتی میفته که وقتی دربارشون فکر میکنم هیچ چیزی به ذهنم نیمرسه جز اینکه فکر میکنم اگه قبلا میدونستم اینجوری میهش چی فکر میکردم
فقط همین
و فقط مزه ی تلخشون
هیچ فکر دیگه ای دربارشون نمیکنم...
یه خلائ تلخه...
این اتفاقات تلخ رد پاش توی وبلاگمم هست...
سلاام
ازنی اهنگی که تو وبلاگته خیلی لذت بردم
میشه دربارش بهم بگی؟
معمولا کسایی که شعرهامو دوست دارند از خودم متنفرند....
یه کلمه که باهاشون حرف زدم دیگه هیچوقت نیومدند وبلاگم...
نمیدونم چرا...
تاحالا چهار مورد اینجوریبوده...
سلام
صفحتون باز نمی شد , اینجا می نویسم براتون .. اینجا کسی غریبه نیست می دونید !؟
.
ببینید آرمان ( البته امیدوارم اجازه این رو داشته باشم که به اسم کوچک خطابتون کنم )
.
تنفر" کلمه سنگینیه... زیاد .....و شما این کلمه سنگین رو خیلی راحت برای خودتون حمل کردید
.
آدم ها موجودات عجیب و غیر قابل پیش بینی هستند ...زن ها حتی عجیب
تر و غیر قابل پیش بینی تر
شاید این به خاطر اینه که شما
!براشون شعر نمی گید
نخندید ... من هم گاهی دوست
...دارم کسی برام شعر بگه
باید جای" تنفر " کلمه " گریز "رو بگذارید ..گریز از روی خشم
خشمی که از نداشتن شاعری برای خودشون میاد
.
گریز از روی ترس ! ... ترس از اینکه با کلمات آدمی ..به اون آدم تنیده بشن
.
گریز از روی قضاوت ! ... قضاوت آدمی که چون شعر مینویسه و خوب مینویسه
حتما باید وقت حرف زدن از زبان ادم فضایی ها استفاده کنه تا خوشایند به نظر بیاد
.
میبینید ؟... تنفر کلمه سنگینی ... همین جا این سنگینی رو بگذارید زمین
شاید کسی از راه رسید از اینجا برش داشت... حیف ما روی صفحه هامون رفتگر
نداریم ..برداره ببره این سنگین ها رو
.
من ..شعر هاتون رو دوست داشتم...بعضی هاشون رو حتی بیشتر
.
تازه 4 مورد تنفر که چیزی نیست ..که اگر تنفری در کار باشه
!
من کسی رو میشناسم که بیشتر از این حرف ها ممکنه ازش متنفر باشن ! ... خودم
.
م م م در مورد موزیک : این موزیک از مردی به اسم لئونارد کوهن که من سالهاست به صداش گوش می دم
باید کانادایی باشه .. اسم این موزیک
Famouse Blue Raincoat
یه جور خواندن در مورد .. عشق – خیانت – برادر – زن – و بخشیدن
.
اگر نتونستید دانلودش کنید ..من
براتون می فرستم . هر چند آدرسی ندارم
Ss
متشکرم. تا حالا کامنت نذاشته بودین!
سلام
تو مرا وسوسه میکنی به برایت نوشتن...
اره
حق با توئه
این اینترنت و وبلاگ ها و کامنتدونی هاش رفتگر نداره که بعضی نشانه هارو برداره تو ی اینترنت نمیشه هرچیزی رو که به وجود میاری گم کنی انگار جا گذاشتنش جایی دور ریختنش کار خطرناکی و اثر جبران ناپذیری داره مثل انداختن ته سیگار توی پمپ بنزین
یا مثل خطرناک بودن جا به جا کردن یک سنگ توی کوهستان که بهمن راه میاندازه
توی نت با ید اگر سنگی و برداشتی همش با خودت ببری اونور و اونور نیمشه جایی بذاریشو فراموشش کنی... همیهش بهش دسترسی داری...
و این باعث میشه ادمهایی که از ایینترنت میاند سخت تر فراموشش کنند و سخت تر چیزوی به جاییشوون بگیرند////
میدونی
الان دارم اهنگ وبلاگتو گوش میدم و مینویسم وسوسم میگیره هر روز که میام یه اهنگ به همین شگفت انگیزی و زیبایی باشه و بعد برای تو درمورد تنفر یا اینترنت بنویسم...
تنفر کلمه ی سنگینیه....
اما نه وقتی که یک واکنشه ...
تنفر کلمه ی سنگینیه
وقتی به همه پیچیدگی های یک ادم برای ادم دیگه حهت میده....
من نمیدونم تو دوست درای برایت بنویسند یا درباره ات بنویسند...
من هم خودم دوست دارم درباره ی ادم ها و برایشان بنویسم...
اصلا اینکارها سال هاست دارم میکنم
درمورد ادم های زندگیم
برای ادمهای زندگیم
اما اینکاار خودکشیه
همه حس هارو عمیق میکنه ... و باعث میشه نتونی از هرچیزی تو یک رابطه به سادگی بگذری باعث میشه برای خودت قاعده و قانون در نظر بیگری تا بتونی جون خودتو از رابطه ها سالم به در ببری...
وقتی در مورد خودم مینویسم در مورد پیچیدگی های خودم یا اصل خود خودم نمینویسم درمورد واکنش هام و گناهامو لذت هام مینویسم وقتی درمورد ادم ها مینویسم درمورد خود خودشون و پیچیدگی هاشون مینویسم...
و اینکه زن ها پیچیده ترند دلیل نمیشه دربارشون ننویسم این باعث میشه بیشتر بنویسم
چون هرچی پیچیده تر شند نوشتن ضرروی تر میشه چون بعضی اوقات پیچیدگی اونقدر دیوانه وار میشه که برای اینکه مقابلش واکنشی داشته باشی باید از قبل درموردواکنشت بنویسی.. و اونقت واکنشتو به اجرا بذاری...
منظورم ایننبود کهههه دقیقا ازم متنفر میشند میشه گفت صرفا فراموشم مکینند و سعی میکنند همه جوره نادیده ام بگیرند....حتی فرار هم نمیکنند...هیچکاری نمیکنند درواقع...انگار وقتی اومدند سراغم اثری از خودشون گذشاتند و من بیییییییی شمااااارر صفحه ی سفید براشون جا باز کردم که مخصوص اونهاست تا اثراتشونو بذارند. ولی وقتی رفتند همه رو سفید و خالی میگذارند و جوری میرند که لامز نیست دلیل قانع کننده بیارند چون طرف مقابلشون اونقدر جا براشون باز کرده بوده که با خالی بودن اون صفحه ها و جاها هیچ قضااوتی نمیشه درموددد رفتنشون کرد و اینا هم همینو میخوان.... و براشون همین کافیه ..............
همیشه احمقهایی که اینجوری میرند از جای خالی زیادی که براشون باز شده و هنوزم هست مطئنند به خاطر همین اینقدر ارحت میرند... چون جای خالی همه چیو ساپورت میکنه... قضاوت ها رو سرد و بی تاثیر میکنه و اونا رو بااینکه هیچیند و سرد مرموز میکنه...اما اگه بدونند برگه ی سفیددیییییی مخصوص اونها نیست و همش پره سعی میکنند موقع رفتن مجبورند تغییر بدن همه چیو بعد برند... اوونوقت راحت تر میشه گفت گریز بوده یا تنفر یا چی... بیشمار چیزه دیگه میتونههه باشه
ما دو تا چرا مثل مرده هایی که اومدند تو برزخ و منتظرند نوبتشون شه گاهی میایند سر قبر هم و کلا صحبت مکینند و چون زندگیو گذروندن و مرده محسوب میشند لازم نیست نشانی همو بدند ....و اسم و سن وسال و هیچی همو نمیپرسند و کلا صرفتا باهمند که صصصصصصصصصصصصصحبت کنند چون هردوشون نزدیک هم مردند هستیم؟
حدقال یکم واضح تر شو...
هیچی درموردت نمیدونم.....
اما ارشیووبلاگتو اروم اروم دارم میخونم از اولین پستت
من ایمیلمو میذارم و تو هم بذار یا کلا تو کامنت خصوصیم....
ایمیلم: goldmond.poem@gmail.com
سلام
تو مرا وسوسه میکنی به برایت نوشتن...
اره
حق با توئه
این اینترنت و وبلاگ ها و کامنتدونی هاش رفتگر نداره که بعضی نشانه هارو برداره تو ی اینترنت نمیشه هرچیزی رو که به وجود میاری گم کنی انگار جا گذاشتنش جایی دور ریختنش کار خطرناکی و اثر جبران ناپذیری داره مثل انداختن ته سیگار توی پمپ بنزین
یا مثل خطرناک بودن جا به جا کردن یک سنگ توی کوهستان که بهمن راه میاندازه
توی نت با ید اگر سنگی و برداشتی همش با خودت ببری اونور و اونور نیمشه جایی بذاریشو فراموشش کنی... همیهش بهش دسترسی داری...
و این باعث میشه ادمهایی که از ایینترنت میاند سخت تر فراموشش کنند و سخت تر چیزوی به جاییشوون بگیرند////
میدونی
الان دارم اهنگ وبلاگتو گوش میدم و مینویسم وسوسم میگیره هر روز که میام یه اهنگ به همین شگفت انگیزی و زیبایی باشه و بعد برای تو درمورد تنفر یا اینترنت بنویسم...
تنفر کلمه ی سنگینیه....
اما نه وقتی که یک واکنشه ...
تنفر کلمه ی سنگینیه
وقتی به همه پیچیدگی های یک ادم برای ادم دیگه حهت میده....
من نمیدونم تو دوست درای برایت بنویسند یا درباره ات بنویسند...
من هم خودم دوست دارم درباره ی ادم ها و برایشان بنویسم...
اصلا اینکارها سال هاست دارم میکنم
درمورد ادم های زندگیم
برای ادمهای زندگیم
اما اینکاار خودکشیه
همه حس هارو عمیق میکنه ... و باعث میشه نتونی از هرچیزی تو یک رابطه به سادگی بگذری باعث میشه برای خودت قاعده و قانون در نظر بیگری تا بتونی جون خودتو از رابطه ها سالم به در ببری...
وقتی در مورد خودم مینویسم در مورد پیچیدگی های خودم یا اصل خود خودم نمینویسم درمورد واکنش هام و گناهامو لذت هام مینویسم وقتی درمورد ادم ها مینویسم درمورد خود خودشون و پیچیدگی هاشون مینویسم...
و اینکه زن ها پیچیده ترند دلیل نمیشه دربارشون ننویسم این باعث میشه بیشتر بنویسم
چون هرچی پیچیده تر شند نوشتن ضرروی تر میشه چون بعضی اوقات پیچیدگی اونقدر دیوانه وار میشه که برای اینکه مقابلش واکنشی داشته باشی باید از قبل درموردواکنشت بنویسی.. و اونقت واکنشتو به اجرا بذاری...
منظورم ایننبود کهههه دقیقا ازم متنفر میشند میشه گفت صرفا فراموشم مکینند و سعی میکنند همه جوره نادیده ام بگیرند....حتی فرار هم نمیکنند...هیچکاری نمیکنند درواقع...انگار وقتی اومدند سراغم اثری از خودشون گذشاتند و من بیییییییی شمااااارر صفحه ی سفید براشون جا باز کردم که مخصوص اونهاست تا اثراتشونو بذارند. ولی وقتی رفتند همه رو سفید و خالی میگذارند و جوری میرند که لامز نیست دلیل قانع کننده بیارند چون طرف مقابلشون اونقدر جا براشون باز کرده بوده که با خالی بودن اون صفحه ها و جاها هیچ قضااوتی نمیشه درموددد رفتنشون کرد و اینا هم همینو میخوان.... و براشون همین کافیه ..............
همیشه احمقهایی که اینجوری میرند از جای خالی زیادی که براشون باز شده و هنوزم هست مطئنند به خاطر همین اینقدر ارحت میرند... چون جای خالی همه چیو ساپورت میکنه... قضاوت ها رو سرد و بی تاثیر میکنه و اونا رو بااینکه هیچیند و سرد مرموز میکنه...اما اگه بدونند برگه ی سفیددیییییی مخصوص اونها نیست و همش پره سعی میکنند موقع رفتن مجبورند تغییر بدن همه چیو بعد برند... اوونوقت راحت تر میشه گفت گریز بوده یا تنفر یا چی... بیشمار چیزه دیگه میتونههه باشه
ما دو تا چرا مثل مرده هایی که اومدند تو برزخ و منتظرند نوبتشون شه گاهی میایند سر قبر هم و کلا صحبت مکینند و چون زندگیو گذروندن و مرده محسوب میشند لازم نیست نشانی همو بدند ....و اسم و سن وسال و هیچی همو نمیپرسند و کلا صرفتا باهمند که صصصصصصصصصصصصصحبت کنند چون هردوشون نزدیک هم مردند هستیم؟
حدقال یکم واضح تر شو...
هیچی درموردت نمیدونم.....
اما ارشیووبلاگتو اروم اروم دارم میخونم از اولین پستت
من ایمیلمو میذارم و تو هم بذار یا کلا تو کامنت خصوصیم....
این بار صفحتون باز شد ...اما من دویدم امدم اینجا
.... چقدر دوست داشتم تعبیر دوزخ رو ...
اصلا اهوم همینطوره ما مرده ایم و در صف ایستاده ایم ...من در صف جهنم ......به انتخاب خودم ... چون جهنم پر از ادمهای دوست داشتنی منه
و شما در کدوم صف ایستاده اید آقا ؟
...در دوزخ کاری نیست جز هم صحبتی با ادم های صف ها
..می دونید من یه آدم ترسو ام که پشت سایه ها پنهان میشه و صاحب یه ذهن مریض
...
اسمم سونیاست ... 32 سالمه ... و شماره کفش هام قبل از اینکه در اتش بسوزن ... 38 بود ...یا هست
.... در این دوزخ ... وقت زیاد هست
صحبت کنیم؟
چای که نیست ...
Ss
:تصیح می شود از بالا
چقدر دوست داشتم تعبیر" برزخ" * رو
......
در" برزخ"* کاری نیست جز هم صحبتی با ادم های صف ها
....
در این "برزخ " * ... وقت زیاد هست
.می بخشید هیجان زده جواب دادم جای برزخ ها دوزخ گذاشتم .....
Ss
سلام
دویدن هاتون رو حس کردم...
من خودم همیشه غلط تایپی زیاد دارم
و هر وقتی برمیگردم به طرف میگم اینا غلط تایپی هم هست
ازنیکه خودم زودتر از همه فهمیدم و خودم زودتر از همه میامو میرم میفهمم که چه قدر عجله داشتممم و نه زاینکه غلط تایپی داشتم بفهمم چه قدر عجله داشتم...
و این خوبه که ازین ادم بفهمه چه قدر هیجان داره و بعضی وقتا صدای نفس نفس زدن خودشو بشنوه و خوشش بیااددددد
منم خیلی از ادمهای مهم زندگیم چه اونایی که در دسترس بودند چه اونایی که در دسترس نبودند چه اونایی که در دسترس هستند و احتمالا خواهند بود و... خودکشی کردن
یا جاسوس بودند
یا تروریست بودند
یا منحرف بودند
یا خیانت کردند
یا از همهی ادم ها متنفر شدند و تاارک دینا شدند
و یا...
و یااا بر علیه خانواده شوریدند
و به هرحال جوری بودند بشریت ازشون متنفر شده
پس باید برم توی صف جهنم
اگه اینطوره صف جهنم که یهجووورر بهشته... ادم مجبوره هی برای پیدا کردن ادمهای مورد علاقش چند نفرو رد کنه بره جلو و عقب و باز هی گناه کنه و تا رسیدن به جهنم یک گناهکار کامل شه حتی اگه بی گناه بوده قبلش....
اونوقت نمیشه درمورد خداوند قضاوت کرد اگه همه ی کسایی که تو جهنمند گناهکارند و س یعنی خدا عادله از کجا مهعلوم همه تو صف حهنم گناهکار وقاعی نشدند (ازین گناههههههههه مسخره هااا) و اونوقت همه چی جای سوال داره...
اول که کامتتو تو وبلاگ خودم گذاشتی گفتی دوزخ
گفتی دوزخ من
میخواستمبگم دعوت شدم به دزوخ تو یا دوزخی که تو میخوای برامم بسازی و حسابی هیجان زدم کنی!
کار منو با گذاشتن فایل صوتی به جای نوشتن سخت تر کردی و مجوبرم درمو ر د هرچی که یادمه بگم
البته همشو یادمه اما خب نه به اون صورتی که یک نوشته جلوی ادمه...
من عادت دارم که بخونم و بنویسم
بر عکس تو که فیلم و اهنگ و حرف زدن راحت تری باهاشون
من با کتاب ها و نامه ها و ... راحت ترم...
و حتی فیلم هم که میبینم حتما باید زیرنویس باشهه!!1
اهنگ البته قضیش فرق میکنه...
تو میتونی بهم فیلم معرفی کنی منم یه عالمه کتاب و بعد دربارشون به هم بگیم....
برای اینکه بهت کمک کنم موقع نوشتن محبور به خودساسنوری نشی یه چیزوی میگم
وقتی یک نوشته میخوااد تو یه سایت یا مجله چاپ شه باید یه عالمه قواعد ویرایشی کسل کننده و احمقانه ور رعایت کنه مثلا وقتی تایپ میکنی میروم
نه میورم درسته نه می روم ....
میروم
اما اگه تو به محض نوشتن اصلا به خود کلمه یمیروم و قواعدش فکر کنی از خودت قواعد احمق تر و کسل کننده تری...
باید همیشه با همه ی این قواعد در تناقض باشی
حتی همین متن پر از غلط و غلوطی هم که میبینیو ویرایش کردم یعنی یه ویرایش سر سری چون قابل خوندن نبود
همهی اینارو قبلش توی ورد مینویسم تند تند بدون اینکه به صفحه ی مانیتور نگاه کنم بدون اینننننننکه برام مهم باشه دستور زبانو رعایت میکنم مهم برام اون مفهومههه و اونارو همرو مینویسم...
و هرچیز بی ربط دیگه ای رو برای بعد رعایت میکنم
باید موثقع نوشتن فقط بنویسی روتوشو اینا اصلا نمیخواد مهم نیست چی مینویسی مهم اینه که با زیبا شناسیی خودت سازگار باشه...
نیازت به خوندنو ستایش میکنم...لابد باید هیلی کتاب خونده باشی چون این نیاز نیازیه به ادم هویت میده باید خیلی نوینسده بشناسی تو هم نوینسده هایی که من باهاشون زندگی کردمو میشناسی؟
درمورد غریبه ها فکر کنم گفتی.... باید بگم غریبه ها به درد اینکه برای یه مدتی بکر باشند واقعا خوبند و بعدش تو منیبینی که عیمقا بکرن یا نه
اگه عمیقا بکرند باهاشون اشنا میشی چون اگه نشی همیشه باهاش هستی بدون اینکه بشناسیش چون غربگیتوننن به خاطر بکر بودن هیچوقت نمیگه باید اشنا هم شید اشنا میشید تا غریبگیتون محبور نشه کاری غیر از ناب بودن انجاام بده و بقیه ی کارهتونو خودتون انجام بدید مثل اشنا دشنو و اونقوت غریبگتونم اروم اروم میشه اونچیز حقیقیییش یعنی کشف هم...
و براییی بقیه هم اشنا میشید نه اینکه اگه نشید باهمید و هیچ وقت و هیچچوقت نشناااسییددد همو بلکه اگه نشید دیگه باا هم نخواهید بودو همدیگرو فراموش میکنید
همئ ذ
راهی هستت برای شکستن مرز بین حرف زدنو نوشتنو راحتت بودنو خودت بودن یا خودت نبودن و یا اینچیزای سخت .... وقتی میخوای ناخوداگاه و روون باشند
دیالوگ
خیلی قویه....
باید امتحاانش کنی
مثل چت کردن...
مطئنم خوبه برات...
برامون...
تو راستی تهرانی؟
فکر کنم وقتی درمورد هوا حرف زدی باید فهمیده باشم تهرانی... و نشانه های دیگری در نوشته های وبلاگت...
ایستادن مقابل پنجره به ادم حس اینو میده که این پنجره به خاطر اون بازه و پردش کشیده شده و /////و ابته الازم نیست برای حرکت کردن منظره هاش پیشش بمونه اون میتونه توی اون خونه باشه و پنجره رو حس کنه.... و ولی وقتی خودشم جلوش میایسته انگار داره نمایشو یا تمرین نمایشیو که با یکی از نوشته های اون اجرا شده رو میبینه و اون اونجاا ایستاده بی اینکه کاری کنه اما میتونه همه چیزو فقط خودش داشته باشم
.......
این ایدیو اد کنید
heimdal_poem@gmail.com
م م م
پس هرمان هسه هم خوندید ..نارسیس و گلدموند
از آدرسی که برام گذاشتید می گم
و لابد لرد بایرون می خونید یا دلمیرا اگوستینی ...
...
خدا می دونه چقدر خوشحالم از بابت این ها
... ه ه خواستم برای خودم یه " ای دی " جدید روی گوگل بسازم
صفحه ها باز شد...
chose a password
re- enter password
پو ه ه ه
من رو تصور کنید با پیژامای چهار خونه که در حالی که کله کوچکم رو تو دستم گرفتم با خودم تکرار می کنم
نه دوباره
نه دوباره
نه دوباره
نه دوباره
......و صفحه رو بستم
...آآآآ اصلا په عیبی داره آدم تو صف جهنم با
آدم های صف های دیگه حرف بزنه؟
هوم؟
راجع به کتاب ها - فیلم ها - کلیپ ها ..دیوانه ها
خائن ها ... همه اونهایی که با نوشته هاشون
با ریاضی شون - با دیوونگی هاشون مارو روانه این دَرَک کردن
و این صف ها
می دونید .... با غریبه ها آشنا هم که بشیم... باز همدیگرو فراموش میکنیم
گریز ناپذیره
لا اقل دور که بایستیم به آدم هایی که هرمان هسه می خونن
سینما و پدر خوانده می دونن
معجزه می نویسن
شعر میگن....
... دروغ نمی گیم که هی من هستم
نتونستم ای دی جدید بسازم رو گوگل ,آرمان
از پنج صبح بی خوابم ...به یخچال سرک کشیدم
چای درست کردم
صفحه رو بستم ...
من تلخم...سختم... گندم
به همین سادگی
پس باید تو صف با هم حرف بزنیم
اگر هم حوصلتون سر رفت از من
برید تو اون یکی صف بایستیید
اون که دور تره
صف بهشت
....
تا اون موقع , هیچ دقت کردید پابلو نرودا چقدر زیادی عاشقانه می نویسه
هم برای زن زندگیش هم برای کشورش
یا احمد درویش چقدر مهیب می شه گاهی
..هم صحبتی باهاتون خوشاینده حتی اگر در صف باشه
صف عجیبی مثل صف جهنم
Ss
mahmod darvish !!!
tasih shode a bala....
in dorost vaghti dasht khabam mibord amad to zehnam
in ipad fonte farsi nadram sorry
god....kash kami bekhabam
lanati
hata. jon nadaram baz. balaee haro chek konam bebinam ghalati monde ya na
,,...kash baz ye. vasvasse. dige. nayad soragham
kash. khabam bebare
kash khabam bebare
Ss
سلام
اره این گلدموند همون گلدمونده...
راستش من بیشتر ازینکه شاعرارو بخونم نویسنده هارو خوندم...
یعنی انتخاب کردن یک پسورد اینقدر سخت بود؟
یا نشد؟
یا؟؟؟
مسنجر دارید توی یاهو؟
اگه دارید من میتونم یکی از ایدیهامو بهتون بدم ان شید و با هم صحبت کنیم
این صف جهنم طولانییه و اگه توش انتظار نکشه ادم هیچوقت نمیفهمه صفه
و چون ما میتونیم خودمونو سرگرم کنیم پس میتونیم فراموش کنیم صفه...
من نویسنده هارو دوست دارم
بعضی نویسنده ها هم شاعرند
هم خائن
هم ...
مثل کوندرا
مثل رومن گاری
مثال ساباتو
مثلللل سلمان رشدی... حتی..
مثل فردینان سلین و...
خیلیند...
هر زیبایی دردهایی داره
که وقتی دردهاشو میکشی تازه به عمقش پی میبری
اما دردهای اون زیباییههه
فرقش با بقیه دردها اینه که
دردهای دیگه میگن فشار نده
با درد میخوان هشدار بدندد که فشار بدی به ضررته
و دردت میاد
اما دردهای زیبایی هر وقت بیشتر فشار بدی درد میاد یعنی داره میگه بیشتر فشار بده
یعنی هرچی بیشتر درد کشیدی بیشتر فشار بده
بیشتر درد بکش
بیشتر درگیر شو
بیشتر فرو برو
و بیتشر خودتو غرق کن
هرچی بیشتر نفس کم اوردی
بیشتر با کله خودتو توو اب فرو کن
اهنگات معرکه است
معرکه !
برای هیمن میگم نگو بهم درو نایست
منم نیاز دارم با تو صحبت کنم
اینکه از دور بهتری و از نزدیک خطرناکی رو درک میکنم
و با غم و گاهی با کنجکاوی
گاهی با ماجراجویی
گاهی با ستایش
قبولش میکنم
سلام
صف جهنم نباید اینقدر ساکت باشه
حتی یکروزه....
باید همه بفهمند اینجا صف جهنمه
از دور
کار فرشته هارو هراب کنیم
ممگه از فرشته ها بدت نمیاد؟
اگه یانقدر شلوغ کنیم که هر مرده ای هر تازه واردی از خیلی حخیلی دور بفهمه صف جهنمه دیگه به فرشته ها احیتاج ندراه که بهش بگند اینجا صف جهنمه و فرشته ها مرموزیشونو از دست میدادند
پس شلوغ کنید!
من به خاطر تنفرتون زا فرشته ها به فرشته ها هم رحم نکردم....
اما باور کنید بعضی فرشته ها اگه اینجوری کارشونم خراب کنیم باز فرشته هایی هستند که اگه ادم میشدند میومدند جهنم برای همین نمیخواهیم کارشونو خراب کینم اونا همش توص ف جهنمند و بنی ما هستند....
من اونارو دوست دارم...
لطفا شششلووغ کنید...
باید همه از همون اول که میمینرد بفهمند اینجا صف جهنمه....................................................................
من صحنه رو به این سادگیا ترک نیمکنم....
از من به این سادگی ها خلاص نمیشید خانوم!!!!!
Post a Comment