Wednesday, May 21, 2014

Sunday, April 27, 2014

suasive cloakroom


تو هفته ی پیش ,  یه روز صبح رفتم تجریش

هوا خنک بود

سایه روشن

بوی بازارچه

تنها بویی که هیچ جای دنیا نمیشه حسش کرد

یک لحظه

فقط یک لحظه .... تو کوچه ی فرعی ته بازارچه, زمان ایستاد

اضطراب رفت

قلب آروم گرفت

لب خندید

چشم برق زد

........ ریه پر شد از بوی ادویه و خاک و صبح.......




   فقط یک .... لحظه......



P.S:

خاطرات مبهم....آلبوم  یکی به اسم رضا یزدانی موزیک  متن روز ها و شبهای سونیاس

..چه گوش بده بهش , چه نه........


Ss

Tuesday, January 21, 2014

pronunciation of joy



مریض بودم

هستم

سخت

از سینما جا موندم


"Golden globes"

Jared  Leto " Dallas Buyers Clob"

Robin Wright " House Of Cards "

Jon Voight " Ray Donovan "


Dicaprio " The Wolf Of Wall Street " 



seems i have a good sense to guess " rock" ones 

two thumbs up guys 


P.S:
همیشه گلدن گلوب  برام  مهم تراز هر حادثه سینمایی دیگه در امریکا یا شاید دنیا  بوده

خوشحالم  دی کاپریو جایزه ش رو برای یکی از فیلم های مارتی گرفت , نه هیچ فیلم دیگری

هر چند برای 
Aviator
 می بایست تمام جایزه های سینمایی دنیا رو کلکسیون میکرد, سالها پیش



Robert Redford 

Tom Hanks .....   O Captain , My Captain    ;)

Emma Thompson

many respect

and of course for my darling , dearest , adorable,   Pacino

Any time, Any place Sr






Ss 


Saturday, December 28, 2013

 
.
 
 
 
دیروز تولدم بود
 
 
.
 
 
 
 
Ss

Tuesday, December 17, 2013

good boy

 
 
 

ماركو : از بوسه ی من خوشت نيومد؟ "
ورونيكا : اى كاش گناه نبود تا با خيال راحت لذت مي بردم!
ماركو : ما گناه ميكنيم تا خدا بخشنده بمونه " .....
 
P.S :
علی پرسید :
سونیا چطوری که تو راحت تن به سفر می دی حتی طولانی؟

....  وقتی مادر ها ... عاشق ها.... دوست ها.... دور دست ها ...نزدیک ها ...........

دشمن ها ... شعر ها و قصه ها... دلداری ها و .. آدم ها و ماشین ها و گیاه ها و گربه ها.. راحت دست هاشون رو
 از دُورت بر می دارن. و تو رو  می بازن به جاذبه زمین. ... به انگشتهای استخوانی و حریص باد و طوفان
 خستگی...بی چاره گی ..تردید....
. .. همه چیز و همه چیز و همه چیز
 
اونوقت میشه راحت رفت ... سفر کرد. ..

......علی جان.......


Ss





Monday, November 25, 2013

acorn corridor



شهر ، فاجعه ست

منظورم هواست

از این بالا که نگاه میکنی تقریبا هیچی نمیشه دید

از خونه بیرون نمیرم
اونقدر که شنبه ها  که برای یوگا و خرید  می رم بیرون رو شیشه ماشینم یه لایه نازک خاک نشسته  و عقربه بنزین به
زحمت از  
 رد میشه  full
و سرایدار هر شنبه پیشنهاد شستنش رو تکرار میکنه


..تو خونه با موزیک و
 کتابهای قدیمی و چند تا سریال مریض امریکایی سرم رو گرم میکنم
    ....
آخر هفته ها که با کسی قرار شام میگذاریم ....  چون من رانندگی نمی کنم با لباسهای رسمی و بوی عطر فرانسوی غرق شب ِشهر می شم از پشت شیشه ماشین

.....انگار برای آخر هفته  به یه شهر پر رمز و راز مسافرت میکنم

خونه سرده
رو فرشی  پشمی می پوشم
سعی می کنم موهام براق و تمیز باشه. بدنم بوی عطر داشته باشه
و متناسب و ورزیده باشه. 
انگار هر لحظه  همدست  حرومزاده ی خا‍ئنم  از راه میرسه

عاشقی میکنم ، خیانت میکنم  ،    تنها....خودم ،  با خودم


. .گوش میدم.. BBCخبر

ژانر های مختلف موزیک گوش میدم
pop,  bluse , jazz, rock , classic.,
  گاهی چند تا نت پیانو
به گلدون ها میرسم
لباسها رو اتو میکشم
...غذا های سالم و خوش رنگ درست میکنم
  پستر و عکس میبینم
نقاشی  تماشا میکنم
کتابهای قدیمی و فیلم های قدیمی رو از قفسه میکشم بیرون
قهو و چای تو ماگ و فنجون های خوشرنگ و خوش ترکیب می نوشم ، خیال کن میهمانی عصرانه با دوستهای دختر  فرهیخته
انگار مرد عاشق بی قرارم  تمام زندگیم رو از پنجره رو به رو تماشا میکنه
 * " a short film about love " مثل

برای یه سفر زمستونی بیرون ایران ، سینما و کافه و پیاده روی و موزیک خیابونی،   برنامه ریزی میکنم
همه چیز بی عیب و نقص


یه زن آراسته  و خلوت ، سر به راه




اما
 ....درونم ........
......


بی چاره ام

شلوغ

...مضطرب

گناهکار

خسته

پر گره

نگران

گریزان

ترسیده

پر اشک






سونیا ی بیچاره





Ss




* kishlovsky

Monday, November 04, 2013

dreamy ... papa....


 

روز ها میگذرن

و

انگار تمامت میکنن

 .

 

بابا

. .... یادته وقتی. .. هشت ، نه سالم بود

وقتی یه روز عصر تو پاییز میخواستی بری خونه یه دوستت

دستم و گرفتی تو دستات
گفتی راهی نیست پیاده میریم

رسیدیم سر کوچه مون
یکهو ایستادی

گفتی. ... من در خونه رو قفل کردم گل فرشی ؟

 گفتم آره بابایی قفل کردی

چند قدم رفتیم
دیدم تو فکری ...دیدم خیالت راحت نیست
گفتم بابا برگردیم، ببینیم در و قفل کردی یا نه

یه کم نگام کردی گفتی تو میگی قفله، حتما هست
گفتم نه
برگردیم
برگشتیم

قفل بود

خندیدیم
گفتم بابا خوب مطمئن شو
باز بر نگردیم

خوب مطمن شدی

رفتیم خونه دوستت

دو سه ساعت گذشت

امدم رو پاهات بشینم

نگام کردی

گفتم بابا در قفل کردی!

خندیدی

قربونت برم بابا که. ...یادت نمی موند

که وسواست بود
که....

کجایی. ...

تو این دنیای شلوغ کجا ولم کردی ..رفتی

...بابا هزار بار برمیگردیم تا مطمئن شیم در خونه قفله
...بابا. .........من بغلت رو می خوام
بوت رو

دستات رو

اینجا شلوغه

آدم ها درد دارن

من و جا نذار بابا

....برگرد




پاییز 92
"گل فرشی"




Wednesday, October 23, 2013

errant ideology


.........

.... یه دستمال کاغذی از رو میزش برداشت
گفت تمیزِ

آمد طرفم

سریع گذاشتش روی دهن و دماغم

و فشار داد

فرصت نکردم نفس بگیرم حتی

فکر کردم می تونم طاقت بیارم

فکر کردم جدی نیست

چشم هام رو بستم و گذاشتم سلول هام از ته مانده ی اکسیژن ریه هام استفاده کنن

نمی دونم چقدر

سی یا پنجاه ثانیه که گذشت

فهمیدم  جدیه

فهمیدم بازی نیست

چشم ها م رو باز کردم

با التماس بهش نگاه کردم

چند بار پلک هام رو بستم

اما اون دستش رو بر نداشت

تیز و محکم نگاهم می کرد

گمانم حتی سعی کردم دستش رو کنار بزنم از روی دهنم

دیگه اکسیژنی ته ریه هام نبود

هیچی

همش دی اکسید کربن بود

و من   باور کردم که میمیرم

که بازی نیست

که همونطورکه همیشه می خواستم یکی هست که می کشدم

همون لحظه

دستش رو برداشت

و هجوم اکسیژن به ریه هام...خود بهشت بود

این رو خیلی جا ها شنیدیم یا دیدیم که لحظه ای که ریه پر از اکسیژن میشه چقدر ........ پو ه ه

.......................مرگ بر اثر خفه گی مرگِ .....رنج آوری

همیشه از این که از خفه گی بمیرم وحشت تمام بدنم رو می بلعید

و درست به همین خاطر فوبیا ی عمق دارم

  بودن bullshit اما این چیزی از بزدلیم و
همه اراده ی 
مصرانم.... برای مردن کم نمی کنه

دیروز عصر. ...

شاید هم شب

او راستی راستی داشت می کشدتم

و من به این خاطر ازش خوشم میاد ...
حالا دیگه  زیاد خوشم میاد ازش

نه مثل هر مرد دیگری که لب های زن زیبایی که نزدیکش بود ( با فرض زیبایی من) رو بوسید

نه  ترس درست کرد

درست وقتی  تردید نداشتم  که دلش رو  بردم. .. و بیچاره و با دل زخمی ... رهاش می کنم

درست همون وقت

داشت می کشدتم

....انگار خواب دیدم

باورم نمیشه

دیروز با یه دستمال کاغذی سفید بی چروک ِ تمیز  ......داشتی می مردی سونیا

ترسوی بیچاره ی خوشگلِ بدرد نخور

به سادگی پر از التماس شدی

چشم هات به غلط کردن افتاد

تو یه بدبخت تمام عیاری

یه بی چاره ی پر مدعا که درست به اندازه ی ترک دیوار ، بی خاصیته
....

خفه شو سونیا

ازاین به بعد یه لطفی به آدم ها و فضای
اطرافت بکن و فقط خفه شو

.......خانم روشنفکر دلربای احمق
حقیر پیش پا افتاده ی بی نوا



Ss

.........