Thursday, June 15, 2006

cinema paradizo

سه بار بیب تلفن و بعد صدای عصبی پسر.

رضا: بله
سونیا:سلام رضا
ر:هی تو کجایی اصلا معلوم هست
سونیا:باز شروع نکن به دادو بیداد- توضیح می دم
ر:توضیح نمی خوام . برسون خودتو
سونیا: اینجا مثل صف جهنم شلوغ - نمی تونم - شما شروع کنید من هم می رسونم خودم رو
ر: (با صدای پایین آمده از عصبانیت ) نمی فهمی تو . ما قرار گذاشته بودیم .اونها می خوان تو باشی .منم می خوام تو باشی. تا سی دقیقه دیگه اینجایی
سونیا: (صدای خنده عصبی) هی می دونی تهدید رو من کم ترین اثری نداره - انرژی نگذار -دوست قدیمی
ر: (مصالحه جویانه) باشه ما صبر می کنیم - برسون خودت رو
دو ساعت بعد

رضا: بله
سونیا: منم باز کن
ر: ( آه ه ه)


ورودی ساختمان

!سونیا: داد نزن - غر نزن -تهدید نکن - خیلی رفیقی یک لیوان آب برسون به من
ر:هی تو منو متعجب می کنی - سهراب رفت .کلاس داشت - کتی هم با مامان رفتن خرید - شب مهمون داریم نمی تونستن منتظر سرکار باشن
خرید برای شب نشینی لازم می دونی که...- دوست پسر جناب عالی هم کلافم کرد بس که زنگ زد و من هی گفتم ده دقیقه دیگه -نیم ساعت دیگه -ترافیک
تو اصلا داری گوش می دی؟
سونیا: دارم گوش می دم . آب چی شد؟
(رضا غرغر کنان : لعنت به من که دلبسته یه عوضی -خودخواه متا هد به دیگری شدم که تویی)

دختر لبخند زد -همانطور که از او دور می شد صدای غر غر هاش هم بلند تر می شد

ر: بگیر - در بیار اون روسری رو - صورتت گل انداخته
حالا که مامان نیست با کفش بیا بالا - جینت بهت میاد - تازست!؟ - به آیت زنگ بزن بگو رسیدی - هی . بهش بگو دیر میری خونه
دیرتر منتظر تلفن شبانه عاشقانت باشه
سونیا:چشم - امر دیگه ای نیست سرورم
ر: نه - گرسنه ای؟
سونیا: نیستم یه ساندویچ سگ پز سق زدم
cinema paradizo - ژوزپه تورناتوره
رضا اصرار داشت با هم ببینند - مهرداد بد قولی کرده بود - سهراب کلاس داشت . رفته بود - کتی خواهر رضا با مادر رفته بودند خرید
تقریبا از بین رفت لذت فیلم دیدن و بحث کردن دسته جمعی
دختر آرام خودش رو رسوند به اتاق با دیوارهای تیره آبی درباری -کتابخانه بزرگ - قفسه فیلم ها - تخت - میز تحریر -
. pc کناپه نرم و راحت و
ر: دراز بکش - با کفش نه! - آخ من اونجا می خوابم سونیا که تو با کفش پرت میشی روش - ول کن - کار همیشته - راحت باش

تیتراژ اول - سونیا خمیازه کشید - چشماش - خاک و قدمت خانه ها - سینما - پسرک - دیگه چیزی ندید

رضا: هی سونیا - ساعت هفت دیرت میشه
کدوم عوضیی موقع دیدن سینما پارادیزو می خوابه که تو خوابت برد-god

سونیا: هاه - آوچ خوابم برد- ساعت چنده(کش میاد) آخ چه فیلم مزخرف خسته کننده ای بود
ر:(مبهوت و خندان) هی به این می گی مزخرف - پاشو تا کتک نخوردی - می خوای ماشین و بذار اینجا - میرسونمت
فردا بیا ببرش
سونیا: نه - میتونم برم
ر: پاشو پرنسس خوابالو - مراقب باش - خونه رسیدی با کسی درگیر نشو - این کتابارو برات کنار گذاشتم بردار - رسیدی زنگ بزن

چشمهای پسر پر لذت بود

سونیا : باشه باشه باشه باشه - شب خوش -به کتی - مامان - امیر وبابا سلام برسون - تا بعد

یک شاهکار مسلم بود cinma paradizo هشت سال بعد به نظر دختر
...

Ss

1 comment:

خدا said...

هشت سال دیگه اینجا کامنت می ذارم !